عاقلهمردی بود میانسال؛ کنار مغازهاش که فروشگاه کوچک مولّد برق در ضاحیه بود ایستاده بود. ما را که دید با روی باز استقبال کرد و وقتی حدسش به یقین تبدیل شد که ایرانی هستیم، بیشتر گرم گرفت و خوشحال و بشاش صحبت میکرد. پس و پیش مغازهاش و حتی طبقات بالایی دکانش، یا موشک خورده و یا با موج انفجاری تخریب شده بود.
از مقاومت میگفت و از اینکه اینجا را دوباره میسازیم. از این میگفت که این خیابان نزدیک مجمع سیدالشهداء در محرم امسال به طرز عجیبی شلوغ بوده و پر از موکب. میگفت ببخشید نمیتوانم دعوتتان کنم. فضای صحبت به صمیمیت و حماسه و رضایت پیش میرفت.
سخن اما تا رسید به سید ، مَرد بغضش گرفت. آتش درونش جوشید و باران چشمانش شروع به باریدن کرد. میگفت این بزرگترین غم ماست. بقیه درست میشود. ولایت عجیبی میان امت سید و امامشان وجود داشته است. این پیوند معنوی با امام خمینی و امام خامنهای نیز کاملاً محسوس است و «آنان که معنای ولایت را نمیدانند، در کار ما سخت درماندهاند.»
نعیم حسینی
eitaa.com/AatasheDel
شنبه | ۱۰ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت