چهار شنبه, 11 تیر,1404

انبه

تاریخ ارسال : جمعه, 06 تیر,1404 نویسنده : احمدرضا روحانی‌سروستانی شیراز
انبه

پسرک کنار نیسان ایستاده بود و یکهو داد زد: «انبه انبه انبه. بیا انبه ببر.»

مرد کناری دستی ام نفس راحتی کشید و گفت: «فکر کردم می‌گه: حمله حمله حمله! ترسیدم!»

با خودم گفتم آخر این چه ترسی بود که این جملات را با خنده گفتی و لحظه‌ای بعد هم از یادت رفت؟!

خواستم سر صحبت را با یکی دیگر در صف نانوایی باز کنم، ولی او هم به سردی جواب داد و دنبال حرفم را نگرفت. انگار اصلا حوصله نداشت و فکرهایی مهم‌تر از جنگ و حمله اسراییل در ذهنش می‌چرخید. 

با خودم گفتم عجب مردمان بی‌خیالی داریم. کاش یکی به اینها بگوید آقا؛ ما وسط یک جنگ بزرگ هستیم و روز و شبی نیست که پدافند شیراز فعال نشود. پس چرا همه‌تان اینقدر بی‌خیالید؟ حالا درست است که اسراییل حتی به اندازه یک ششم استان فارس هم نیست ولی شما دیگر شورش را درآورده‌اید. حداقل وقتی صدای ضدهوایی‌ها می‌آید کمی ترس در چهره‌تان پیدا شود، نه اینکه مثل آن دخترک نوجوان که دیشب دیدم باشید که با دیدن تیرهای ضدهوایی رسام به آسمان اشاره کرد و با هیجان به دوستش گفت: سه تا تیر قرمز دیدم! سه تا تیر قرمز دیدم!

از این حجم از بی‌خیالی حرصم گرفت. واقعا برایم سوال شد. این مردم اصلا نگرانی دارند؟ دغدغه‌ای در این شرایط خاص در دل‌شان پیدا شده؟ دلهره و اضطرابی در وجودشان هست؟

بهترین راه این بود که استراق سمع کنم! کمی گوشم را تیز کردم و به پچ‌پچ‌های اطرافیان گوش کردم. و تازه فهمیدم در این شرایط بحرانی هیچ‌کس اساسا اسراییل را به عنوان یک دشمن واقعی جدی نمی‌گیرد! آنقدر که مردم کف خیابان در مورد اجاره خانه و مایحتاج زندگی گران صحبت می‌کردند در مورد اسراییل و جنگ حرفی نمی‌زدند.

انگار مردم دارند مثل همیشه زندگی می‌کنند. زندگی عادی عادی.


احمدرضا روحانی‌سروستانی

ble.ir/aras_sarv1990

شنبه | ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز


برچسب ها :