نیم ساعتی مانده بود به شروع راهپیمایی، که با اتوبوس های جامعه الزهرا (س) به مصلای قم رسیدیم، گویا باید تا حرم پیادهروی میکردیم. با خودم گفتم: «امروز باید یه سوژه ناب شکار کنم.» بنابراین از دوستانم جدا شدم و به مسیرم ادامه دادم.
چند قدمی دور نشده بودم که یک جفت کبوتر عاشق را نظارهگر شدم، لباسهای ستشان و لبخندهای گوشهیلب، گواه بر این بود که به تازگی ازدواج کردهاند.
از آنها عبور کردم و غرق دیدن خانوادههایی شدم، که گویا آمده بودند به رهبرشان ۴۶ سالگی انقلاب را تبریک بگویند. آنقدر مجذوب دیدنشان بودم که خودم را نزدیک گیتهای بازرسی حرم پیدا کردم؛ به فال نیک گرفتم و برای عرض سلام به عمه جانم وارد حرم شدم و سپس به سمت محل تجمع برگشتم.
دسته بادکنک بزرگی به رنگ پرچم ایران از دور خودنمایی میکرد، کنجکاو شدم با خود گفتم: «حتما کار آخوندی یا یکی از همین بچه مذهبیهاست» بادکنکها را نشانه گرفتم و از میان ازدحام جمعیت کم کم خودم را به آنجا رساندم.
با دیدنش رشته افکارم پاره شد. بادکنکها در دست خانمی بود که حتی چادری هم نبود. زن آخوند هم نبود؛ مانتو شلوار آبی کاربنی بر تن داشت. آرایش روشن و عینک آفتابیاش هم امضای کار بود. قاب عکس شهید حججی را در دست دیگرش گرفته بود و با تمام وجود فریاد میزد مرگ بر آمریکا
حال فهمیدم که: انقلاب فقط برای آخوندها نیست...
سیده حدیث حسینزاده
دوشنبه | ۲۲ بهمن ۱۴۰۳ | #قم
روایت قم
ble.ir/revayat_qom