دوشنبه, 16 تیر,1404

ای ایران بخوان

تاریخ ارسال : یکشنبه, 15 تیر,1404 نویسنده : فاطمه امیری خرم‌آباد
ای ایران بخوان

«ورود نائب بر حق امام زمان به حسینیه‌ی امام اتفاق افتاد...»

با اعلام این خبر از بلندگوی هیئت موج خوشحالی بین مردم پیچید.‌ همه یکصدا فریاد زدند:

«ابوالفضل علمدار خامنه‌ای نگهدار»


عده‌ای گوشی‌ها را درآوردند تا ورود امام امت را به چشم ببیند. یک چشم همه‌مان اشک بود و یک چشم خوشحالی. عده‌ای شعار مرگ بر اسرائیل سر می‌دادند و عده‌ای الله اکبر.

گوشی‌ام را چک کردم و لبخند نشست روی لبم از شیرینی خواندن این جمله:

«رهبر انقلاب: آقای کریمی! ای ایران بخوان...»


شیرینی این لحظه جسورم کرده بود برای تصور شیرینیِ روز ظهور...

مشغول رویاپردازی بودم که صدای سید احمد پیچید:

«حسین فریاد زد؛ هل من ناصر ینصرنی»

به شهدایی فکر کردم که کمی آن طرف‌تر به خاک سپرده شده بودند.‌ آنها کسانی بودند که به این ندای امام لبیک گفته بودند.‌ خانوادگی بر سر مزارشان رفتیم. از مدافعان حرم شروع کردیم و به مدافعان وطن رسیدیم...

رو به خواهرم گفتم: «یه آقایی سر مزار شهید صمد لرستانی نشسته بود رو زمین. حالش خوب نبود، معلوم نبود داره کدوم خاطره‌اش رو با شهید مرور می‌کنه. خیلی ناراحت شدم.» 

برادر کوچکم گفت: «ناراحتی نداره که، اون الان بهترین جا رو داره...»


بیرون از گلزار شهدا در خیابان‌ها همه چیز برای مراسم عاشورای فردا آماده بود. چوب‌هایی که گوشه گوشه‌ی شهر بود و نوید رسم گل مالی مردم لرستان را می‌داد و نیروهایی که امنیت را برقرار می‌کردند. صدای برادرم در ماشین پیچید: «اونجا نوشته بزرگ‌ترین نعمت، امنیت است.» 

پدر: «درسته بابا»

مادرم: «خداوند لعنت بکه آمریکا و اسرائیلن؛ دا یکی دِ شهیدا سر مزار شهیدش می‌گوت: "رووله لویات تشنه بی؟"»

با شنیدن این جمله همه در خودمان فرو رفتیم. غرق افکارمان بودیم که خواهرم یادآور شد: «امام حسین هم تشنه بود.» نمی‌دانستم با این جمله آرام شوم یا غمگین...

امشب شب عجیبی بود؛ غم و شادی به هم گره خورد...

پیوند دوباره‌ی ایران و اسلام دیدنی بود...

صدای حیدر حیدر مردم شنیدنی...

در روح و جان من

می‌مانی ای وطن


ای ایران ایران...


فاطمه امیری

شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | شب عاشورا | #لرستان #خرم‌آباد

راوی ماه؛ خانه روایت استان لرستان

ble.ir/ravimah


برچسب ها :