آخر شب شد و کارهای منزل تمام؛ اهالی منزل خوابیدند و من خدایا شکری گفتم و در سکوت نشستهام پای موبایل در گروه کتابخوانی، معمولا یک شب را به گروه کتابخوانی اختصاص میدهم مقرریهای صفحات کتاب را در گروه رصد میکردم و میخواندم. گروه کتابخوانی دنیای خودش را دارد؛ دنیای کتابها و انسانهای کتابخوان...
یکی از اعضای تهرانی گروه، نوشت «صدا رو شما هم شنیدید...» گفتم «چه خبر؟» گفت «چند تا صدایی مثل انفجار چیزی اومد...» و بعدش هم انگار نه انگار نشسته بود پای کتاب که کماکان سوالی در مورد کتاب رد و بدل میشد.
صبح که خبرهای کانالها را چک میکردم، بله اسقاطیل بود مثلا آمده بود خودی نشان بدهد و برود...
خبرها را یکی یکی رصد میکردم
خبری از ترس نبود
فقط مزاح بود
«اسقاطیل اومد مارو برا نماز صبح بیدار کنه بره...»
«صفهای کلهپزی بعد از حمله اسقاطیل...»
«مردم ایران رفتند رو پشت بام ببینند چه خبره اسقاطیلیها توی پناهگاه! بابا ما شما رو زدیم...»
«فکر کردیم زلزله اومده خب از اول میگفتید موشک اسقاطیل هست خوابمون بهم نمیزدیم...»
مزاح پشت مزاح
به راستی شجاعت در خون مردم ایران هست
کمکهای مادی مردم از جنس نور و محبت در این چند وقت به حزب الله و جبهه مقاومت
و اکنون
روایت شجاعت مردم تاج افتخاری برای ایرانیها است.
صدیقه فرشته
شنبه | ۵ آبان ۱۴۰۳ | #اصفهان #کاشان