چهار شنبه, 11 تیر,1404

بَستهٔ پُستی که باز نشد

تاریخ ارسال : دوشنبه, 02 تیر,1404 نویسنده : زهرا فقیه بوشهر
بَستهٔ پُستی که باز نشد

پله‌ها را یکی یکی بالا می‌روم. روبه‌روی واحد می‌ایستم و بند کفش‌هایم را از هم باز می‌کنم. امروز مهمان خانه‌‌ای هستم که داغدیده. یک نفر رفته اما چندین نفر را در عزای خود نشانده.

 

وارد می‌شوم، سلام می‌کنم و تسلیت می‌گویم. نگاهم می‌کند، تشکر می‌کند و با همان چهرهٔ رنگ پریده می‌گوید: «مبارکش باشه». بعدا متوجه می‌شوم همسر شهید است. تعجب می‌کنم؛ تصورم این بود در این شرایط اصلا ملاقات و گفتگو با او فراهم نشود.


در سکوت، چشمانم به سمت قاب عکس و قالی در رفت و آمد است. وقتی یک سینی شربت مقابلم قرار می‌گیرد تشکر می‌کنم و از خوردن امتناع. معذبم، نمی‌خواهم جلوی کسانی که تازه داغ دیده‌اند، چیزی بخورم و کامم را شیرین کنم. گفتهٔ مادر شهید ورق را برمی گرداند: «بردارید این هدیه شهید است».


دوربین، تنظیم و مرور خاطرات آغاز می‌شود. نگاهش می‌کنم چفیه‌ای با عکس حک شدهٔ رهبر بر روی چادرش خودنمایی می‌کند. وقتی از فرزند شهیدش می‌گوید گاه با لبخند و گاه با چشمانی که اشک در آن جمع شده، تنها به یک چیز فکر می‌کنم؛ صلابت و ایستادگی اش.


زمان خداحافظی، همسر شهید در حالیکه با سر انگشتان دستش مهره‌های تسبیح را دانه به دانه می‌اندازد و انگار زیر لبش ذکر می‌گوید، گوشه‌ای از زیر پله را نشان می‌دهد که وسایل کاری شهید در آنجا هستند. انواع و اقسام ابزارآلات و ... .

اما از همه غمبارتر، بستهٔ پستی است که به دست صاحبش، هیچ‌گاه باز نشد.

حالا گیرنده، آقای ایمان قائدی نبود. شهید ایمان قائدی بود ... .


زهرا فقیه

شنبه | ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ | #بوشهر

شناشیر؛ رسانه مرکز روایت استان بوشهر

ble.ir/shenashir_bu


برچسب ها :