چهار شنبه, 17 اردیبهشت,1404

بشمار سه

تاریخ ارسال : یکشنبه, 14 اردیبهشت,1404 نویسنده : زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی بندرعباس
بشمار سه

کمی بعد از غروب بود. محوطه زیر نور لامپ‌ها تاریک و روشن به نظر می‌رسید. باد شروع به وزیدن کرده و آتشِ رو به خاموشی، دوباره گُر گرفته بود. آقای شهبازی نگران انفجار احتمالی کانتینر دیگر بود و آن یعنی باید برمی‌گشتم! پایم به رفتن نبود؛ در همان حین نیروهای هلال احمر را دیدم. سرتیم بین آنها می‌چرخید و دستورهای لازم برای برپایی چادر می‌داد. به خودم گفتم که اگر کارشان طول کشید نمی‌مانم اما بشمار سه، چادر را سرپا کردند و بعد سراغ چادر دیگری رفتند. از سرتیم‌شان پرسیدم: "چادر رو برای نیروهای خودتون نصب می‌کنید؟"

همان‌طور که حواسش روی بستن طناب چادر بود جواب داد: "نه! برای هرکسی که اینجا هست و نیاز به استراحت داره."

با گفتن خدا قوت به او به طرف ماشین راه افتادم. چند دقیقه بعد از گیت پرماجرا رد شدیم و مقصد بعدی‌مان به لطف آقای شهبازی، مجتمع مسکونی اسکله شهید رجایی شد.

زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی

یک‌شنبه | ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس اسکله شهید رجایی

برچسب ها :