یکشنبه, 21 اردیبهشت,1404

بعد ۱۱۴ روز از جنگ غزه...

تاریخ ارسال : یکشنبه, 23 دی,1403 نویسنده : رغد الریمونی غزه
بعد ۱۱۴ روز از جنگ غزه...

امروز روز ۱۱۴ حمله صهیونیستی به غزه است. امروز ترم اول تحصیلی‌مان به پایان رسید. نه فقط ما، بلکه همه دانشجویان و دانش‌آموزان جهان ترم اول تحصیلی‌شان را تمام کردند، به‌جز کودکان و دانش‌آموزان غزه.

سوالی که در شب‌های امتحانات پایان ترم ذهنم را مشغول می‌کرد، علاوه بر نگرانی از اینکه آیا می‌توانم امتحانم را مثل هر دانش‌آموز دیگری بگذرانم، این بود: کودکان غزه چه می‌شوند؟ آن‌هایی که مثلاً فقط یک سال تحصیلی تا گرفتن مدرکشان باقی مانده بود، تا رویای دیرینه‌شان را برای ساختن آینده‌شان محقق کنند، چه می‌کنند؟ چگونه می‌توانند آن‌چه را که از حقشان برای زندگی و آموزش از دست داده‌اند، جبران کنند؟

همیشه به این فکر می‌کردم: آیا دنیا واقعاً تا این حد ناعادل است که نوع زندگی انسان را بر اساس جغرافیایش تعیین کند؟

آیا کودکی که در هر کشور دیگری، مثلاً در اروپا زندگی می‌کند، باید حق زندگی، آموزش و بازی داشته باشد و بزرگ‌ترین دغدغه‌اش انجام تکالیف روزانه‌اش باشد،

درحالی‌که کودک غزه‌ای باید در چادرش غرق شود و به وعده غذایی بعدی‌اش فکر کند که اغلب حتی وجود هم ندارد؟  

چرا کودکان غزه باید نیمکت‌های کلاس‌های درسشان را ترک کنند و شیرینی بفروشند جلوی در بیمارستان‌ها تا بتوانند وعده غذایی دیگری برای زنده ماندن فراهم کنند؟

کودکان غزه به جای حل یک مسئله ریاضی پیچیده، که باید بزرگ‌ترین چالش دوران کودکی‌شان باشد، از باران‌های سیلابی می‌لرزند و شیرینی می‌فروشند.  

وقتی می‌نویسیم، احساس می‌کنیم که کلمات قادر به انتقال معنا نیستند. نمی‌توانند اندازه رنج را نشان دهند. تنها تصاویری از داستان‌هایی که در گذشته خوانده‌ایم به ذهن می‌آید، داستان‌هایی که وقتی می‌خواندیم، باور نمی‌کردیم که این صحنه‌ها این‌قدر وحشتناک باشند.

به این فکر می‌کنم که آیا کسی که این روایت‌ها را سال‌ها بعد می‌خواند، می‌تواند چهره کودکانی را که از آن‌ها حرف می‌زنیم تصور کند؟ اما بلافاصله به یاد می‌آورم که دوربین‌ها هرچه دیدیم ثبت کردند.

اما آیا همه دنیا به این جنایات با سکوت نظاره کردند؟

نرخ آموزش در غزه از بالاترین نرخ‌های آموزشی در میان ملت‌های جهان است و بیش از ۹۷ درصد است. مردمانش عاشق علم هستند، عاشق زندگی.  

غزه به دانشمندان و متفکرانش معروف است و دانشگاه‌هایش مملو از دانشجویانش.

دختری از غزه نوشته بود که مردم غزه پس از پایان حمله، بلافاصله روز بعد به زندگی تحصیلی‌شان در چادرها بازخواهند گشت. منتظر بازسازی نخواهند ماند. این جمله‌ای طنزآمیز اما واقعی بود. آیا این همان چیزی است که اشغالگران با هدف قرار دادن مداوم دانشگاه‌ها می‌خواهند از بین ببرند؟  

به حرف کسی که می‌گوید ملت‌های جهان اول باهوش‌ترین هستند، باور نکنید. باور کنید تصویر کودک غزه‌ای که مجبور شد برگه‌های کتاب فیزیکش را به غذا تبدیل کند و جلوی مدارس پناهگاه بفروشد. باور کنید که این حق از او گرفته شد.

اکنون به سنگینی‌ای فکر می‌کنم که این ترم با تمام جزئیاتش بر دوش داشت. وقتی اوضاع در غزه به اوج خود می‌رسید، همه ما از خود می‌پرسیدیم: معنای کاری که اکنون انجام می‌دهیم چیست؟ معنای آموختن وقتی کودکان در حال مرگ‌اند چیست؟  

همه ما همین سوال را می‌پرسیدیم، اما با صدایی آرام... صدایی که کسی نمی‌شنید، اما همگی آن را در دل داشتیم.

یادم می‌آید یک‌بار که وارد آمفی‌تئاتر دانشگاه شدیم تا یکی از کلاس‌ها را شرکت کنیم، روی تخته بزرگ گوشه سالن جمله‌ای نوشته شده بود:  

 "اگر قرار است بمیرم  

تو باید زنده بمانی.  

اگر قرار است بمیرم،  

بگذار مرگم امید بیاورد،  

بگذار به یک داستان تبدیل شود."

\- دکتر شهید رفعت العرعیر  

این دکتر شهید تازه به شهادت رسیده بود، و این موضوع تاثیری تحمل‌ناپذیر بر قلب‌های ما در آن دوره داشت. همه ما سنگین و دل‌شکسته بودیم. جمله‌ای که روی تخته نوشته شده بود، تا پایان ترم پاک نشد؛ گویی کسی نمی‌توانست یا نمی‌خواست آن را پاک کند. ثابت مانده بود، مثل این‌که با میخ حک شده باشد، هرچند قلمی که با آن نوشته شده بود، قابل پاک کردن بود. اما کسی این کار را نکرد، گویی همه ما به آن جمله نیاز داشتیم؛ به اینکه حس کنیم وجودمان معنایی دارد.

یکی از شب‌های سخت امتحاناتم را به یاد دارم؛ شبی که بیمارستان معمدانی بمباران شد. این بیمارستان اولین هدف این حمله بود، و البته آخرین نبود. در آن دوره، حمله به غزه به شدت اوج گرفته بود، و ما از خود می‌پرسیدیم: آیا چیزی بدتر از این می‌تواند رخ دهد؟  

در همان شب، ناگهان تمام خبرگزاری‌ها تنها یک خبر فوری را پخش کردند:  

"بمباران بیمارستان معمدانی"  

"مرگ بیمار، امدادگر و مجروح."

همین بود؛ اخبار این‌گونه بودند. این‌گونه خواندیمشان. یادم می‌آید که هیچ‌کس نتوانست چیزی بگوید. همه کسانی که آن شب دیدم، گریه می‌کردند. گریستیم؛ گویی تا آن روز هرگز گریه نکرده بودیم. فقط گریستیم.

در آخرین روز این ترم به ذهنم رسید که درباره آن‌ها بنویسم؛ درباره کسانی که یک ترم کامل از زندگی‌شان را از دست داده بودند. و منظورم اینجا کسانی است که موشک‌های اشغالگر به طور مستقیم به آن‌ها برخورد نکرد، کسانی که حق زندگی‌شان به کلی گرفته نشده بود.  

آرزو داشتم که چنین متنی ننویسم. آرزو داشتم که کودکان در همان روز آخر، حتی برای یک روز هم که شده، به کلاس‌هایشان بازگردند. فقط یک روز.  

آرزو داشتم چیزی رخ دهد که به ما احساس بخشد این دنیا آن‌قدر هم بد نیست، یا حداقل کمتر از آن چیزی که این حمله به ما نشان داد. اما این اتفاق نیفتاد.


پایان.


رغد الریموني

آذر ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه

قصهٔ غزه

gazastory.com/author/47

ترجمه: علی مینای


برچسب ها :