قیافهاش درست یادم نمانده. یعنی هرچه هم در این دورههای نویسندگی یادمان میدهند که "نگو و نشان بده"، آنقدر کلیبین هستم که جزییات چهرهاش از خاطرم رفته. شاید هم همان موقع توجه چندانی نکردم به صورتش.
علی را توی حدیقه (پارک) کرمالعریس دیدم. بیست و چند ساله میخورد و صورت بزرگی داشت انگار که باد کرده باشد. یکی از چشمهایش آسیب دیده بود. بالای ابرویش جای زخمی بزرگ مانده بود که روی ابرو ضخامت بیشتری داشت و از آنجا ردش میرفت تا نزدیک موهایش و تا آنجا نازک و نازکتر میشد.
اول فکر کردم از جانبازان پیجری است ولی بعدا با پرسوجو فهمیدم بهخاطر مشکلی است که در کودکی برایش پیش آمده. علی تا فهمید ایرانی هستم خیلی تحویلم گرفت. محوطه پارک را نشانم داد و گفت چند روز است کار پخت غذا برای آوارگان را شروع کردهاند.
وسط سوالهایم تا نفس اضافه میآورد از چیزهایی میپرسید که برای خودش جذابتر بود مثل عمو و پسرعمویش. عمو و پسرعموی علی هر دو در کمتر از ده روز به شهادت رسیده بودند. اول پسر و بعد پدر. میخواست بداند در فضای رسانهای ایران چقدر شناخته شدهاند. شمارهاش را داد تا توی واتساپ با هم در ارتباط باشیم.
اولین بار این عبارت را توی بیوی واتساپ علی دیدم. نوشته بود: «السلام علی خمینی العظیم کلما ضعفت آمریکا» یعنی «درود بر خمینی کبیر هر بار که آمریکا ضعیف شد.»
جدیاش نگرفتم. به نظرم آمد یک حرفی بوده که از روی جوگیری نوشته. هم وجه حماسیاش بالا بود و هم به اطرافیانش میگفت من آدم خمینیشناسی هستم.
دومین بار ولی در محله فتحالله بیروت همین عبارت را دیدم. ایستاده بودم به عکس گرفتن از کلیشه آقا و امام(ره) روی دیوارهای قدیمی و دودگرفته این محله شیعهنشین که روی یکی از دیوارهای کوچهای که سرش ایستاده بودم، دوباره همین جمله را دیدم.
من آدم خمینینشناسی نیستم. بیستویک سالم نشده بود که قسطی بیستویک جلد صحیفه امام را خریدم و چیدم توی طاقچه خانه پدریام و تا امروز جلد بیستویک صحیفه را بیست و چند بار -کمتر و بیشتر- خواندهام و پیامهای مهم امام را چند بار در محیطهای دانشجویی تدریس کردهام. آنجا ولی دیدن این جمله برایم آنی داشت که شاید هیچجای دیگری نمیتوانستم درکش کنم.
یک آن تاریخ لبنان را با خودم مرور کردم. شیعیانی که تا پیش از ظهور خمینی، مردهایشان اسلحه به دست میگرفتند تا برای احزاب کمونیستی بجنگند و زنهایشان هم به قول چمران: «۸۵ درصد از فاحشههای بیروت را دخترهای شیعه جنوب لبنان تشکیل میداد. دخترانی که از فقر و فلاکت به بیروت میآمدند تا کلفتی کنند، ولی آهستهآهسته به دامان فساد کشیده میشدند» را به جایی رساند که...
ساعت شش صبح سوم شهریور ماه سال۶۱ بود که تفنگداران آمریکایی با چشمان خوابآلودهای که شب تا صبح را مشغول فاحشههای هدیهای فالانژها بودند، پسر جوان خوشسیمایی را دیدند که پشت کامیون بزرگی به سمت مقرشان در بیروت حرکت میکند. راننده کامیون زردرنگ بعد از رد کردن توریهای سیمی دوروبر مرکز استقرار تفنگداران آمریکایی به چشمان گروهبان فرانکو زل زد، پا را روی پدال گاز تا آخر فشار داد و با ۱۲۰۰۰کیلو مواد منفجره ماشینش را کوبید به ساختمان چهار طبقه تفنگداران آمریکایی. انفجاری که در اثر آن ۲۴۵تفنگدار آمریکایی به هلاکت رسیدند و گودالی به عمق چهار متر و قطر شانزده متر (یعنی یکونیم برابر ارتفاع ساختمان حوزه هنری خودمان) ایجاد کرد.
طراح این عملیات که پرتلفاتترین حادثه بعد از جنگ ویتنام برای آمریکاییها بود، کسی نبود جز حاج عماد مغنیه.
به حاج عماد -نابغه امنیتی حزبالله- و دوستانش میگفتند خمینیون لبنان. کسی که از شیعیان توسریخور و به قول چمران «ذلیل و ترسو و بیشخصیت» لبنان افرادی ساخت که جرئت کردند به اسب شاه بگویند یابو. آمریکا شاه جهان بود و خمینی بعد از بیرون کردن شاه از ایران، دنبال شاه جهان را گرفته بود تا او را از منطقه هم خارج کند.
چشمان تار و خیرهام را از روی دیوار محله فتح الله بیروت بیرون کشیدم. موهای دستم گردن کشیده و سیخ ایستاده بودند پشت سر هم. یاد همان بنر پربازدید فضای مجازی افتادم: «لقد کنّا امواتاً فاحیانا الامام الخمینی» پیرمرد در بالکن جماران ایستاده بود و با هر حرکت دستی که برای مردم تکان میداد هیمنه آمریکا را بر زمین میکوبید و آزادگان جهان را زنده میکرد.
محمدحسین عظیمی
ble.ir/ravayat_nameh
دوشنبه | ۱۲ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز