گرمای هوای تیرماه اهواز حسابی از خجالتمان درآمده بود. شرههای عرق با هم مسابقه گذاشته بودند. بعد از اعلام اتمام مراسم، رفتم از یک سوپری همان نزدیکی آب معدنی بخرم. دختری جوان و چادری هم، پرچم به دست، آمده بود بستنی بخرد. حساب که کرد، نگاهی به ویترین یخچال مغازهدار انداخت و گفت: «آقا! پپسی، میرندا، فانتا، کوکاکولا، سِوِنآپ، اسپرایت! همشون اسرائیلین. لطفاً از اینا نیارید. بجاش زمزم، سیکا و عالیس بیارید.»
مغازهدار که همزمان داشت خرید مشتری دیگری را حساب میکرد، سر تکان داد و گفت: «آره باید زمزم بیارم».
فاطمه صیادنژاد
دوشنبه | ۲ تیر ۱۴۰۴ | #خوزستان #اهواز
رسانه روایتخانه خوزستان
ble.ir/revayatekhouzestan