سرزمین ابرها
ساعت ۱۴:۳۰ به وقت دمشق بالاخره پرواز شرکت هواپیمایی اجنحة الشام روی زمین نشست. من و همسفرم یک نفس راحت کشیدیم.
توی هواپیما، آقای جویباری را دیدیم. قرار بود همراه ایشان تا محل اسکان برویم.
زیبایی آسمان دمشق با آن ابرهای بینظیرش بیرون ساختمان فرودگاه چند دقیقهای نگهمان داشت.
سوار تاکسی شدیم و راه افتادیم سمت زینبیه.
شیشهی ماشین پایین بود. من شروع کردم به گرفتن فیلم.
آقای جویباری گفت: «اینجا معروفه به سرزمین ابرها.»
نام برازندهای بود حقیقتاً!
اون ساختمونها که انتهای سمت راست میبینید زمان جنگ با داعش دست ایرانیها بود. بعد از جنگ تخلیه کردن و تحویل دادن.»
تاکسی پیچید سمت جادهای که خیلی شبیه طریق العلماء در عراق بود. چند دقیقهای انگار در مسیر اربعین حرکت کردیم. آقای جویباری با دست، خیابان سمت راستش را نشان داد.
چند پسر بچهی ده دوازده ساله کنار خیابان داشتند فوتبال بازی میکردند.
تُن صدایش جور عجیبی غم و شادی را با هم داشت: «این خیابون رو میبینید؟ زمان داعش کسی جرأت نداشت از اینجا رد بشه. تو تیررس مستقیم داعش بود این جاده. هیچ کس زیر ۱۵۰تا با ماشین رد نمیشد. داعش همه رو میزد. حالا بچهها این جا راحت بازی میکنن.
الحمدلله، الحمدلله مردم برگشتن به زندگی.»
تصورش هم سخت بود. من مستندهای زیادی راجع به جنگ داعش و سوریه دیده بودم. این که حالا درست توی همان جادهها و خیابانها بودم، حس عجیبی داشت.
از بین حرفهای آقای جویباری فهمیدم میدان دیده است. زمان جنگ ۵ سالی سوریه بوده!
گفتم: «حتماً یه وقتی به ما بدید یه گفتگوی مفصل با شما هم بگیریم.»
خندید و گفت: «برای کار یه سریال اومدم این جا. فکر نکنم وقت داشته باشم.»
رسیده بودیم به زینبیه. آقا سید درختهایی را در منتهی الیه خیابان نشانمان داد:
«اون پارک رو میبینید؟ ایرانیها ساختن.
اسمش پارک شهید شاطریه. درختهاش از پشت دیوار پیداست. ایرانیها خیلی اینجا کار کردن. خیلی زحمت کشیدن تا اینجا امن بشه. شرایط بهتر بشه.»
آقا سید میگفت و اسمها جلوی چشم من گل میکردند:
مهدی ثامنیراد، احسان میرسیار، قربانی، قاضیخانی، محمود شفیعی...
چه جوانهای رشیدی که از شهرم خونشان در این سرزمین بر خاک ریخته!
صدای آقا سید مرتضی توی کوچه پس کوچههای این شهر میپیچد:
«تو چه کردهای که سزاوار این همه عشقی، که سجدهگاه یاران خمینی میباشی...»
خیابانها را یکی یکی طی میکنیم.
من همراه آقا سید مرتضی زمزمه میکنم:
«ماییم که بار تاریخ را بر دوش گرفتیم تا جهان را به سرنوشت مختوم خویش برسانیم...»
رسیدیم به میدان حجیره. و ما أدراک حجیره؟
اینجا نقطهی صفر درگیریها با داعش بوده توی زینبیه!
هنوز آثار گلولهها روی دیوار خانهها و مغازهها دیده میشود. چه خونهای پاکی که برای حفظ زینبیه در این نقطه به زمین ریخته شده!
از تاکسی پیاده میشویم تا به سمت محل اسکان برویم.
آقا سید مرتضی آوینی گوشهی میدان حجیره ایستاده و نگاهم میکند:
«چه میجویی؟ عشق؟ همینجاست!
چه میجویی؟ انسان؟ اینجاست!
همهی تاریخ اینجا حاضر است...»
زهرا کبریایی | راوی اعزامی راوینا
eitaa.com/raavieh
چهارشنبه | ۳۰ آبان ۱۴۰۳ | نیمهشب | #سوریه #دمشق زینبیه