چهار شنبه, 11 تیر,1404

بی‌ارزش‌ترین چیز

تاریخ ارسال : سه شنبه, 15 آبان,1403 نویسنده : حکیمه وقاری شیروان
بی‌ارزش‌ترین چیز

نگاهم که به نگاهش افتاد، محوش شدم، به سمتش رفتم، 

"فاطمه زینب"!

 اسمش مثل خودش قشنگ بود و زیبایی اسمش، متانت و حیای خاصی به او داده بود.

کنار فرشته، یکی از فعالان شیروان ایستاده بود، جعبه کوچک کادویی مشکی خال خالی دستش بود، منتظر بود که تحویلش دهد، اما فرشته، همزمان هم با تلفن صحبت می‌کرد و هم با چشمانش با چند نفر که اطرافش حلقه زده بودند...

سر صحبت را باز کردم، جعبه را باز کرد؛ دستبند طلای یکی از دوستانش بود که به نیابتش برای اهدا آورده بود.

از سوالم خجالت کشیدم که چرا پرسیدم: چطور دوستت توانسته از طلایش که شاید برایش خاطره و ارزشمند باشد، دل بِکَند!

ولی او با لبخند تحقیرآمیزی به زر و زیور دنیا گفت:

- وقتی اونجا (لبنان و غزه) یه عده جوون، مادراشون دارن ازشون دل می‌کنن، طلا کمترین و بی‌ارزش‌ترین چیزیه که اینجا می‌شه ازش دل کَند...

واقعا این نوجوان‌های دهه هشتادی یا بقولی نسل زِد، موقع صحبت، عجیب‌اند و عجیب اندر عجیب حرف می‌زنند، ادامه داد:

- ای کاش زبان‌های خارجی را مسلط بودم تا برای جهانیان، مقاومت فلسطین و لبنان را روایت می‌کردم...


حکیمه وقاری

جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | استان خراسان_شمالی - شهرشیروان

راوی راه؛ روایت خراسان شمالی

eitaa.com/raviraah


برچسب ها :