شنبه, 20 اردیبهشت,1404

بیروت، ایستاده در غبار - ۵۱

تاریخ ارسال : جمعه, 02 آذر,1403 نویسنده : محسن حسن‌زاده بیروت
بیروت، ایستاده در غبار - ۵۱

فکر کن، همین تابستانِ گذشته، از دانشگاه اسلامی لبنان، فارغ‌التحصیل شده باشی، یک ماه بعدش، یک کار درست و حسابی توی بیمارستان النجده‌ی نبطیه گیرت آمده باشد و هنوز توی بیمارستان جاگیر و پاگیر نشده باشی که موج مهاجرت از جنوب شروع شود و پرستارِ آدم‌هایی بشوی که زنده اما مجروح از زیر خروارها آوار آمده‌اند بیرون.

این خلاصه‌ی ماجرای چند ماه اخیرِ زینب سرحان است؛ پرستار جوانی که این روزها در مدرسه‌ی الکبوشیه در منطقه‌ی الحمراء، هوای هزار نفر از نازحین را دارد.


زینب، اهل روستای کفرکلاست؛ یکی از جنوبی‌ترین روستاهای لبنان. دو سه هفته بعد از شروع جنگ هم در بیمارستانِ النجده مانده. بین مجروح‌های جنوب، یکی‌شان همیشه جلوی چشم زینب است؛ پدرِ پیری که خانه‌خراب شده بود و تمام لباس‌هاش پر از خاک و خون بود. زینب می‌گفت پیرمرد خجالت می‌کشید از این که من خون و خاک‌ها را از روی لباس‌هاش پاک می‌کردم. اسم دخترِ پیرمرد هم زینب بود. گفته بود تو را "دخترم" صدا می‌کنم و این خطاب پدرانه‌، روزهای طولانی است که هم‌راه زینب است.

خانواده با ماندنش مشکلی نداشتند اما خواهرش که او هم پرستار است، از کبوشیه تماس می‌گرفت و می‌گفت که این‌جا هزار نفر زن و بچه، نیاز به کمک دارند.

زینب می‌گفت من خیلی دلم می‌خواست جنوب بمانم اما این‌طور یاد گرفته که گاهی بین چیزهایی که دلمان می‌خواهد و چیزی که تکلیفمان است، فرق است. کادر بیمارستان‌های جنوب کامل است اما این‌جا توی مدرسه‌ها پزشک و پرستار، بیش‌تر لازم است آن هم با هزینه‌های عجیب و غریبِ ویزیت بیمارها در لبنان.

زینب می‌گفت رویای کمک کردن به آدم‌ها، سال‌های طولانی است که توی ذهنش چرخ می‌خورده و سر همین رفته سراغ پرستاری؛ اما فکرش را نمی‌کرده که به این زودی، فرصت پیدا کند به این همه یک‌جا، خدمت کند.

بعد گفتگو با زینب سرحان، رفتم پیش مدیر مرکز. خانم منتهی، با شش تا بچه‌ی قد و نیم‌قد، همه زندگی‌ش را صبح تا شب، کنار نازحین می‌گذراند. می‌گفت درِ مدرسه کبوشیه، سیزده سال بسته بوده و وقتی با شوهرش آمده‌اند این‌جا، مدرسه جای زندگی کردن نبوده اما حالا هزار نفر دارند توی مدرسه روزگار می‌گذرانند.

خانم منتهی از علاقه‌اش به ایران می‌گفت؛ از این که خودشان را متعلق به ایران می‌دانند؛ از این که هر ساعت و هر لحظه، منتظر حمایت ایران هستند، منتظرند موشک‌های ایران را توی آسمان ببینند که می‌روند برای زیر و رو کردن اسرائیل.

می‌گویم انا معکم من‌المنتظرین...


محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا

ble.ir/targap

جمعه | ۲ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت

برچسب ها :