برای محمد عفیف
پنجشش روز قبل شهادتش، رفته بودیم مُجَمّع سیدالشهدا. توی قلب ضاحیه، نشست خبری داشت. پشتِ چند دهتا میکروفونِ آرمدار، نشسته بود و جلوی چشم رسانههای دنیا، برای اسرائیل رجز میخواند. گفت که ما برای یک جنگ طولانی، آمادهایم. گفت که اسرائیلیها ۴۵ روز است که دارند حمله میکنند اما حتی یک روستا را نگرفتهاند. گفت که دشمن، تلفات نیروهاش را سانسور میکند.
سوالهای خبرنگارها که تمام شد، دور محمد عفیف خلوتتر شد. فرصت شد که دو تا سوال بپرسم. یکیش درباره زمزمههای جابجایی ارتش و حزبالله در مرزها بود. ماهیگیرها، فرصتِ آبِ گلآلود را مغتنم شمردهاند و توی رسانهها در حکایت فواید عقبنشینی حزبالله از مرزها حرف میزنند.
اینها را که به عفیف گفتم، گفت توی دهه هشتاد، وقتی اسرائیل لبنان را اشغال کرد، ارتش توان جلوگیری از اشغالگری دشمن را نداشت. گفت که وظیفه ذاتی ارتش دفاع از مملکت است اما ارتش نتوانست از مملکت دفاع کند و اصلا به خاطر همین بود که حزبالله به کمک کشور آمد.
حرف عفیف این بود که الان، ارتش نه امکانات دارد، نه قدرت و نه سلاح. امریکاییها هم که میخواستند به ارتش تسلیحات بدهند، گزینه تجهیز ارتش روی میزشان نیست.
حرفهای عفیف که تمام شد، بچهها شوخیجدی گفتند عفیف همین روزهاست که شهید شود؛ عکس بگیریم!
با خوشرویی پذیرفت.
خبر شهادتش که آمد، شوکه نشدم اما چیزی در قلبم فروریخت. این نزدیکترین مواجههی منِ شهیدندیده، با یک شهید بود.
- از تهدید که هیچ، از خودِ حملهتان نمیترسیم.
این جمله عفیف، دائم توی گوشم میپیچد. این، رمز پیروزی است. جنگ هرچقدر که طول بکشد، این قلبِ مستحکمِ مجاهد است که معادلات جنگ را تغییر میدهد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
ble.ir/targap
جمعه | ۲ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت