شنبه, 20 اردیبهشت,1404

تا اطلاع ثانویه این اماکن تعطیل... نه تخریب است!

تاریخ ارسال : چهار شنبه, 10 اردیبهشت,1404 نویسنده : زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی بندرعباس
تا اطلاع ثانویه این اماکن تعطیل... نه تخریب است!

شیشه‌های ماشین را کیپ بسته و ماسک زده بودیم، تا مثلا بوی دود به‌مان نرسد. اما راننده که از نیروی حفاظت اسکله بود، بدون ماسک رانندگی می‌کرد. هرچند متر یکبار هم ته دل من را خالی می‌کرد که: "تا هرجا راهمون دادن می‌برمتون." نگاهم به فیلم‌بردار تیم هنری بود که انگار حرف او را نمی‌شنید و با آرامش از مناظر پشت شیشه ماشین فیلم می‌گرفت. از اولین ایست و بازرسی که رد شدیم کمی نفس راحت کشیدم. دلم می‌خواست راننده کمی توقف می‌کرد تا بتوانم عکس بیندازم اما او پرسرعت می‌راند و بین حرف‌هایش می‌گفت: "تا یکی، دو ساعت دیگه آقای رئیس‌جمهور میان اینجا. باید قبل از ایشون منطقه رو ترک کنیم. هیچ نیروی غیر از کارکنان نباید باشن."

مجبور شدم دوربین گوشی را به شیشه نزدیک کنم. با صدای چیلک، سرعتش را کم کرد. بدون سرچرخاندن گفت: "می‌تونید شیشه رو بیارید پایین."

ترس از دود سیاه و غلیظ دستم را با تردید طرف دکمه بالابر پیش برد که خودش شیشه را پایین کشید. حالا واضح‌تر ساختمان چند طبقه را می‌دیدم و تابلویی کمی قبل از آن: "مهمانسرای مجتمع بندری شهید رجایی"

یعنی باید باور می‌کردم آنجا یک مهمانسرای شیک بوده است با گل‌های شب‌بو و کاغذی دور تا دور محوطه؟! ساختمان چهار طبقه بود و بدون در و پنجره با پارکینگی در زیر آن. بعضی از چارچوب‌های فلزی پنجره‌ها از جا درآمده و نیمه آویزان بود. راننده از خیابان نزدیک ساختمان عبور کرد و همان‌‌طور با دست ساختمان دیگری را نشان داد و گفت: "اینجا ساختمون اداری."

با حرفش یاد نیم ساعت قبل افتادم وقتی در راهروی بیمارستان صاحب الزمان (عج) نشسته بودم؛ دختر جوانی با فرم اداری روی یکی از صندلی‌ها نشست. لباس‌هایش نامرتب، دستش باندپیچی و زخمی روی قسمت راست گونه‌اش بود. پرسیدم: "از مصدوم‌های حادثه‌این؟" 

خسته جوابم را داد: "آره. یه شب همین‌جا تحت نظر بودم."

گفتم: "کسی بود که آسیب جدی دیده."

سرس تکان داد. مکثی کرد و گفت: "دوستام که میزشون نزدیک پنجره بود با موج انفجار شیشه روی سرشون خرد شد."

نگاهش را به سرامیک‌های کف راهرو داد و ساکت شد. با صدای راننده به خودم آمدم: "اینجا دورترین نقطه به محل حادثه بوده."

با خودم فکر کردم که در دورترین نقطه چقدر مجروح و فوتی داده وای به حال نزدیک‌ترین مکان به محل انفجار.

راننده باز هم سرعت گرفت و من چشمم به حجم دودی بود که هر لحظه به آن نزدیک‌تر می‌شدیم.


زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی 

یک‌شنبه | ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس اسکله شهید رجایی

 

برچسب ها :