مسیرها به خاطر مهمانی کیلومتری بسته و ترافیک زیادی شده بود.
ماشین و جملهی پشت شیشهاش را که دیدم تصویر راننده سریع توی ذهنم جان گرفت.
جوانی با ریش مشکی و موهای یک طرف شانه زده و تسبیحی گَلِ دست و نوای آهنگ حماسی توی ماشینش.
عکسم را گرفتم و دوربین را بستم. راه که باز شد خودم را به هر ضرب و زوری بود به ماشینش رساندم؛
اما به جای جوان بسیجی شکل مذهبی، دست خالکوبی شده و ابروهای برداشته و سیگار گوشهی لب و موهای بلند بستهاش، حواسم را پرت و ماشین را منحرف کرد.
به خودم که آمدم احساس کردم جوان راننده را چقدر دوست دارم.
زهره نمازیان