چهار شنبه, 11 تیر,1404

تربیت شونده، تربیت کننده می‌شود

تاریخ ارسال : یکشنبه, 29 مهر,1403 نویسنده : مریم سادات پرسته‌زاد مشهد
تربیت شونده، تربیت کننده می‌شود

لگوهایش را روی زمین می‌ریزد و دوباره به اتاقش برمی‌گردد. چادر را روی شانه می‌اندازم و استکان چای را نزدیک دهان می‌برم؛ هرمش لبم را می‌سوزاند.

محمدصادق با یک کاسه و چند قلم اسباب‌بازی دیگر از اتاق بیرون می‌آید و روبه‌روی من، کنار لگوها می‌نشیند.

همین‌طور که مشغول بازی کردن با استکان چای هستم، می‌پرسم: «عروسک نمیاری؟»

پسرک جواب می‌دهد: «نه، خاله‌بازی نیست؛ جنگ بازیه.»

و با جدیتی کودکانه لگوها را در کاسه می‌ریزد و به هم می‌زند. سعی می‌کنم از استراتژی جنگی‌اش سردربیاورم اما عقلم به جایی قد نمی‌دهد!

بچه دست دراز می‌کند و از قندان جلوی دستم یک مشت قند برمی‌دارد. دو به شکّم که اجازه دارم بابت خوردن آن‌همه قند به او تذکر بدهم یا نه. شروع می‌کند به مخلوط کردن قند و لگو!

به کاسه اشاره می‌کنم: «اینا چیه؟»

جواب می‌دهد: «آرد.»

احساس می‌کنم اگر نفهمم مشغول چه کاریست دق می‌کنم؛ همین است که دوباره می‌پرسم: «بهم می‌گی داری چی درست می‌کنی؟»

بدون آنکه سرش را بلند کند می‌گوید: «نون می‌پزم.»

نفس راحتی می‌کشم: «خوب، پس خاله‌بازی شد.»

سرش را بلند می‌کند و با جدیت می‌گوید: «نه، جنگه!»

با لحنی که انگار برگ برنده دست من است، می‌گویم: «پس باید با لگوهات تفنگ درست کنی نه نون.»

با چشمان درشتش به من زل می‌زند: «مگه نمی‌دونی، الان که نمی‌تونیم بریم فلسطین، عوضش نون می‌فرستیم برا سربازا، بخورن قوی بشن.»

سرم را پایین می‌اندازم و به استکانی که حالا وقت خوردن چای‌اش شده، چشم می‌دوزم.

یادم می‌آید مادرش برای کمک به جبهه‌ی مقاومت، نان می‌پزد و در بازارچهٔ خیریه می‌فروشد.


روایت فاطمه مهرابی

به قلم: مریم سادات پرسته‌زاد

شنبه | ۲۱ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد

مشهدنامه، روایت بچه محل‌های امام رضا علیه‌السلام

ble.ir/ mashhadname 

 


برچسب ها :