چهار شنبه, 11 تیر,1404

تفنگ چخوف

تاریخ ارسال : جمعه, 06 تیر,1404 نویسنده : امیررضا انتظاری زاهدان
تفنگ چخوف

نمی‌دانم شنیدید یا نه. در داستان‌نویسی یک اصلی داریم به نام اصلِ تفنگِ چخوف. یعنی اینکه آقای چخوفِ نویسنده معتقد بوده که اگر در ابتدای داستان یک تفنگ به دیوار خانه آویزان است، باید حتماً تا آخر داستان از آن تفنگ استفاده شود؛ به عبارت دیگر، هر عنصری که در داستان معرفی می‌شود، باید نقشی در پیشبرد داستان داشته باشد. این را همان اوایل که شروع به داستان‌نویسی کردم، یاد گرفتم و بعد فراموشش کردم تا همین چند وقت پیش.

اولین بار که از زبان دوستم شنیدم: «برخی از مردم بلوچ توی عروسی‌شون با تفنگ تیر هوایی می‌زنن.» فکر کردم شوخی می‌کند. تا اینکه متوجه شدم خیلی از اقوام ایرانی در سرتاسر کشور این رسم را دارند، مخصوصاً آن‌هایی که عشایر یا در استان‌های مرزنشین هستند.

برای منی که بعد از استفادۀ اولین و آخرین بارم از تفنگ واقعی از آن متنفر شده بودم، فلسفۀ داشتن تفنگ منطقی نبود. درازکش اسلحه را چسبانده بودم به کتفم. صدایی گفت: «سه، دو، یک... شلیک کنید.» و صدای تق تق اسلحه‌های اطرافم بلند شد.

من هم برای اینکه از دیگران عقب نیفتم، با انگشتِ اشاره ماشه را فشار دادم. رها شدن اولین تیر، قنداقه را به سمت کتفم پرتاب کرد. ردیف دومی و سومی و همینجور تیرها را مدام شلیک کردم. تیرها می‌رفتند و به دامنۀ کوه دوردستمان اصابت می‌کردند. بعد از چند ثانیه صدا قطع شد. هرچقدر ماشه را فشار دادم، خبری از تیر نبود. تازه متوجه شدم بدون توجه، همۀ تیرها را سریع رها کردم تا فقط تمام شوند. سرم را که بلند کردم، کتف راستم تازه شروع کرد به درد گرفتن. گوشم وحشتناک سوت می‌کشید و تا یکی دو روز از شدت ضربه نمی‌توانستم دستم را حرکت بدهم. بعد از آن میدانِ تیر بود که از تفنگ واقعی متنفر شدم و اوج استفاده‌ام از اسلحه تبدیل شد به بازی‌های کامپیوتری. اصلاً یکی از دلایل عقب انداختن سربازی‌ام تا حالا همین بود؛ ترس از اسلحه.

تا اینکه چند روز پیش، در همان یکی دو روز ابتدایی حملۀ اسرائیل به ایران، برای آنالیز لحظه به لحظۀ جنگ وابسته به اخبار شده بودم و مدام داشتم داخل کانال‌های فضای مجازی می‌گشتم که فیلمی چند دقیقه‌ای توجهم را جلب کرد. داخل فیلم عده‌ای از مردها با لباس‌های بلوچی رنگارنگ به تن، دست به اسلحه ایستاده بودند. آن‌ها همزمان لولۀ تفنگ‌هایشان را رو به آسمان گرفته و شروع به تیراندازی کرده بودند. چند جوان هم داشتند پرچم اسرائیل را آتش می‌زدند و بچه‌هایی در حال تکان دادن پرچم ایران بودند. پایین فیلم نوشته شده بود: «واکنش طائفۀ ریگی در حمایت از پاسخ ایران به حملات اسرائیل.»

کنجکاو شدم. داخل اینترنت درمورد دلیل استفادۀ اقوام از تفنگ جستجوهای مختلفی زدم و از چند نفر هم پرسیدم. آخرش به چند دلیل برای داشتن تفنگ رسیدم، از جمله حفظ امنیت و دفاع در مقابل بیگانگان، آداب و رسوم، تأثیرات تاریخی و نقش قبیله‌ای؛ که خلاصۀ همۀ آن‌ها تقریباً می‌شد یک کلمه: «شجاعت.»

نمی‌دانم چخوف در داستان‌هایی که می‌نوشته، چقدر به این اصلِ تفنگش پایبند بوده و مثلاً در داستان‌های تخیلی‌اش کی و کجا و برای کشتن چه کسی از تفنگ استفاده می‌کرده اما مطمئنم فکر نمی‌کرده که روزی در دنیای واقعی این اصلش به کار بیاید. کجا؟ در همین حملۀ رژیم صهیونیستی. از آنجا که خدا در قرآن خطاب به یهودیان گفته: «وقتی زمان انتقام از دومین خرابکاری‌تان برسد، دشمنان‌تان چنان بر شما حمله‌ور می‌شوند که از شدت ترس، رنگ از چهره‌تان می‌پرد!» یعنی قطعاً خیلی نزدیک شدیم به روزی که همین مردم از اقوام مختلف ایران، تفنگ‌هایشان را به جای نشانه گرفتنِ نمادین به سمت آسمان، برای نابودی رژیم صهیونیستی استفاده کنند؛ مثل گذشتگان‌شان که از تفنگ‌شان در مقابل بیگانگان استفاده کردند. شاید آن روز در همین صفحه‌های پایانی رخ دهد؛ صفحه‌های پایانیِ داستانِ رژیمِ کودک‌کش که سریع‌تر از هرزمان دیگری در کتاب تاریخ در حال ورق خوردن است. حالا به نظرم می‌رسد باید دربارۀ آموزش استفاده از اسلحه و رفتن به سربازی تجدید نظر کنم تا حداقل نقش شخصیتی فرعی را در این داستان بازی کنم.


امیررضا انتظاری

ble.ir/ar_entezari_ir

دوشنبه | ۲ تیر ۱۴۰۴ | #سیستان_و_بلوچستان #زاهدان


برچسب ها :