صبح روز آتشبس...
رسیدم ترمینال جنوب. معمولا باید همه مسافرها میدویدند تا زودتر به مترو برسند. درسته مسافر نبود ولی همانهایی هم که بودند عجله ای نداشتند.
مترو رایگان بود اما صندلی های قطار جا برای نشستن داشت.
انگار دست فروش ها خوابشان برده بود. یکی نبود بگوید: الان چه وقته خوابه؟! حالا که راهروی قطار خالیه باید کاسبی کنی.
هیچ کسی برای خط عوض کردن از پله برقیها بالا و پائین نمیدوید.
چرا وقتی از ایستگاه فردوسی آمدم بالا هیچ کسی نگفت دلار، دلار بدم دلار.
موتوری ها منتظرت نبودند که ازت بپرسند کجا میری؟ بپّر بالا جیک ثانیه میرسونمت داداش.
چرا پشت چراغ قرمز صدای بوق برو دیگه نمیاد؟
باید روی بیآرتی برقیها نوشت چقدر دوست نداشتنی شدی تهران.
صبح روز تشییع شهدا...
بابا، تهران تو دیگه کی هستی؟
ماشاءالله به غیرتت. 12 شب نخوابیدی، وایستادی و جنگیدی و خم به ابرو نیاوردی...
محرم 61 هجری چه عجیب در تو تکرار شد. پیکر پاره پاره طفل شش ماهه، دختر سه ساله، نوجوانانی چون عبدالله و قاسم، جوانانی چون علی اکبر، و سرداران و علمدارانی چون ابوالفضل العباس دیدی و فریاد زدی که «ما رایتُ اِلّا جَمیلا»
امروز فریاد حیدر حیدرت گوش یزید صفتان عالم را کر کرده بود. با دل سوگوارت صدا زدی که بکشید ما را ملت ما بیدارتر میشود.
چه قدرتی داری تو تهران. اگر در جنگ تحمیلی قبلی دزفول را شهر مقاومت خواندیم امروز تو پایتخت مقاومت مایی...
چه زود خودت شدی
چه دوست داشتنی شدی تهران.
سید محمد نبوی
شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #تهران مراسم تشییع شهدای اقتدار