شنبه, 20 اردیبهشت,1404

جامانده

تاریخ ارسال : یکشنبه, 05 اسفند,1403 نویسنده : زهرا کبریایی ورامین
جامانده

حکیمه رفته و من باید هر روز بغضم را توی گلوی وامانده‌ام فرو بدهم.

باید هی در طول روز هزار تا کار انجام بدهم و با خودم مرور کنم که حتما لایق نبودم که نطلبیدی...

حتما و جز این نیست!

من که می‌دانم!

وگرنه سنگ‌هایم را کنار حرم سیده زینب واکنده بودم.

چقدر سخت است!

مجبورم با همه حرف بزنم، بگویم، بخندم، ولی دلم آتشفشان شعله‌وری باشد که وجودم را می‌سوزاند.

پول جور شد.

همسر دوباره همراهی کرد و گفت خدا به همراهت!

لحظه‌ی آخر باید انتخاب می‌کردم.

یک دوراهی خیلی سخت پیش رویم بود.

بماند که چه بود آن دوراهی

که فقط خدا می‌داند توی قلبم چه کربلاییست...

کارم شده چک کردن تصاویر لبنان 

استوری بچه‌هایی که رفته‌اند را مرور می‌کنم و غده‌ی توی گلویم هی بزرگتر می‌شود.

تمام اینستاگرامم پر شده از فیلم‌های ضاحیه، روضة الحورا، محل دفن سید و...


حتی جان اشک هم دیگر نیست!

فردا تشییع سید است و من این جا مثل مرغ سرکنده بال بال می‌زنم...

برای حکیمه نوشتم:

به شکوفه‌ها به باران برسان سلام مارا!


زهرا کبریایی

eitaa.com/raavieh

شنبه | ۴ اسفند ۱۴۰۳ | #تهران #ورامین


برچسب ها :