از همان وقت که رسیدم، زیر نظر داشتمش.
پیرزن دستش را سایه کرده بود و آنهمه وقت از جایش تکان نمیخورد.
از عکس شهدا و سردار سلامی و پرچم ایران، اکسیری درست کرده بود که با پرچم روی شانهاش همخوانی داشت.
کناری نوهاش بود.
جانم فدای رهبر را گرفته بود جلویش.
زیر سایهاش ایستاده بود و فقط دو چشم سرخش بیرون زده بود به تماشای تابوتها.
دهه هشتادی به نظر میرسید.
کانتینرها که رد شدند، به پیرزن گفتم خداقوت.
با همان اخم حماسی نگاهم کرد و گفت من از شماها سرپاترم.
نوهاش خندید و کاغذ را بالاتر گرفت.
فاطمه شایانپویان
ble.ir/leili_haj1403
شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #تهران مراسم تشییع شهدای اقتدار