«سیصد چهارصد میلیون هزینه داره! اگر بانی هست بسم الله وگرنه یه مراسم معمولی میگیرم و تمام» تصمیمان شد هر طوری هست برای جشن ولایت آقا علی(ع) سنگ تمام بگذاریم. با یکی از مجریهای مطرح صداوسیما هماهنگ کردیم، کمدین معروف شهر دعوت شد. کلی تبلیغات و مسابقه راه انداختیم و برای ۱۵۰۰ نفر غذا تدارک دیدیم. تزئین محوطه جلو مسجد تا ساعت دو و نیم نصف شب تمام شد. بعد از نماز صبح خبر انفجار تهران توی فضای مجازی پر شده بود. مشغول دیدن خبرها بودم که در و پنجرهها لرزید. پریدم پشت بوم. خبری نبود. برگشتم سراغ گوشی. اخبار رسمی و غیر رسمی پشت سر هم مغزم را داغون کرده بود. دوباره تمام خانه لرزید. این بار هر بیست سی ثانیه یکبار صدای انفجار میآمد. خبر شهادتها شروع شد. تا ۷ صبح. یکی از بچههای کانون فرهنگی مسجد بهم پیام داد که «تکلیف جشن چی میشه؟»
- باید با بقیه مشورت کنم.
تصمیم به برگزاری جشن شد نه به اسم جشن. کمدین و برنامههای شاد را لغو کردیم. به مجری گفتیم محتوای برنامه علوی و حماسی است. شهادتها که تائید میشد دمغ میشدیم تا اینکه خبر شهادت سردار حاجیزاده را اعلام کردند. گفتم: «من دیگه نیستم.» دست و دل هیچ کسی به کار نمیرفت. صندلیها را تا نصف محوطه چیده بودیم. هر کدام از بچهها مثل لشکر شکست خورده روی یکی از صندلیها نشسته بود و خبرها را چک میکرد. یک نفر که اتفاقا همیشه منتقد این قبیل کارها بود و میگفت: «برید پول این کارها رو خرج بقیه بدبختیهای مردم بکنید.» صدایم زد و گفت: «چرا نشستید؟» گفتم: «هیچ کدوممون دل و دماغ کار کردن نداریم. برنامههامون که بهم ریخته سردار حاجیزاده رو هم که شهید کردند.» کتفم رو گرفت و گفت: «خجالت بکش! تو که اینطوری بگی این بچه بوچهها ناامید میشن.» داشتم شاخ درمیآوردم باورم نمیشد که این حرفها را میزد. از کنارم رفت و شروع کرد به صندلی آوردن. دوباره شروع کردیم. بهم گفت: «خود مولا علی(ع) صاحب این مملکته. هم جلسه خوب میشه هم اسرائیل نابود.» بعد از نماز عشاء جلسه را شروع کردیم. قرار نبود نورافشانی کنیم. مراسم خیلی سنگین و رسمی بدون شور داشت پیش میرفت. اکثر مردم به جای توجه به برنامهها سرشون توی گوشی بود و اخبار را رصد میکردند تا اینکه یک نفر از جمعیت بلند شد و رفت سمت مجری و گفت: «اعلام کن که حمله ایران شروع شد.» مجری ازم پرسید «ببین راسته یا دروغه.» چک کردم. پیام تصویری آقا منتشر شده بود. سین برنامه را تغییر دادم مجری اعلام کرد که «صحبتهای آقا از تلویزیون شهری پخش میشه.» کاملا اتفاقی بعد از پخش سخنان آقا صدای غرش و نعره موشکها از آسمان بلند شد. همه ایستادند، نگاهها به آسمان بود، الله اکبر میگفتند. همزمان آسمان را نور افشانی کردیم. غرور و شادی و ترس و افتخار، اشک خیلیها را درآورد مراسمی که از اول خشک و بی روح دنبال میشد با شعارهای حماسی الله اکبر و حیدر حیدر، شد جشن انتقام.
سید محمد نبوی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #اصفهان #کاشان