چهار شنبه, 14 خرداد,1404

حلقه ازدواج

تاریخ ارسال : سه شنبه, 08 آبان,1403 نویسنده : حکیمه وقاری بیروت
حلقه ازدواج

پای میز اهدای کمک به جبهه مقاومت مردم زیادی از زن و مرد و کوچک و بزرگ جمع شده بودند و همه در تلاش بودند که جزو اولین‌های صفه کمک به جبهه مقاومت باشند. باورم نمی‌شد از این همه از خودگذشتگی ...

کنار میز اهدا بی‌صبرانه منتظر و دنبال سوژه‌های ناب می‌گشتم.

گوش و چشمم به صدای بلندگوی حاجی بود که اهدایی‌ها را اعلام می‌کرد، در آن‌ شلوغی چشمانم مانند عقاب فقط پی اهدا کنندگان بود.

دختر جوانی که دهه ۸۰ می‌آمد نظرم را جلب کرد، با چشمانم تعقیبش کردم که ببینم چه چیزی اهدا می‌کند. با چهره معصوم و نورانی‌اش، شاید ۱۷ سال بیشتر سن نداشت، قدش نسبتا کوتاه بود، مدام بین جمعیت گمش می‌کردم، که صدای بلندگوی یکباره نظرم را جلب کرد؛

- تازه عروسی که حلقه ازدواج شو اهدا کرد، براش بلند صلوات بفرستید...

چشمانم گرد شد، دنبال اهدا کننده گشتم که پیدایش کنم، آن دخترک را فراموش کردم و سخت به دنبال اهدا کننده حلقه بودم،

بین جمعیت رفتم و پرسان پرسان دخترک تازه عروس را پیدا کردم، پشت به من بود. دخترک سریع خود را از دل جمعیت کَند که برود، از پشت سر، گوشه چادرش را گرفتم:

- یه لحظه وایستا عزیزم کارت دارم،

به سمت صدایم برگشت، در اوج ناباوری همان دختر جوانی بود که چشمانم در تعقیبش بود، کناری کشیدمش، گفتم: شما حلقه ازدواج دادی؟

- بله، 

برام میگی چرا این کارو کردی، انگیزت چی بوده؟

- مصاحبه نمی‌کنم، باید برم.

- تو کارت خیلی قشنگ و عجیب بوده، نمی‌ذارم بدون مصاحبه بری.

اصرار داشت که حرف نمی‌زنم ولی وقتی از روایت‌هایی که باید گفته بشود، برایش توضیح دادم کمی متقاعد شد، 

دخترک تازه عروس چهره خندان و زیبایی داشت و مدام لبخند می‌زد، به سوالاتم با متانت خاصی جواب داد:

- تازه عروسم، هنوز مراسم نگرفتیم، چند روزی میشه عقد کردیم، فقط دو تیکه طلا دارم، حلقه و نشان که حلقه رو که خیلی دوست داشتم تقدیم جبهه مقاومت کردم که در راه نابودی اسرائیل خرج بشه...

- مگه می‌شه آدم از حلقه ازدواجش دل بکنه؟

به آسونی دل کندم، به آسونی، شوهرم هم راضی به این کار بود.

مبهوت این قصه‌اش بودم، ولی او برای دختران غزه و لبنان پیامی داشت: خوشحالم که دختران لبنان و غزه مقاوم و شجاع هستند، ازشون تشکر می‌کنم که پای کشورشون وایستادن و دفاع می‌کنن ...

حلقه من، هدیه بسیار ناقابلی به اون‌هاست ...


حکیمه وقاری

جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | #خراسان_شمالی #شیروان

راوی راه؛ روایت خراسان شمالی

eitaa.com/raviraah

 


برچسب ها :