شنبه, 03 خرداد,1404

خادم؟ حاضر!

تاریخ ارسال : جمعه, 02 خرداد,1404 نویسنده : ملیحه خانی کاشان
 خادم؟ حاضر!

ورزشگاه بسیج پر شده بود. حتی طبقه بالا و جایگاه تماشاچی‌ها. خادمیارهای امام رضا (ع) با چوب‌پرهای سبز به جلسه نظم می‌دادند. 

چشم انداختم بین مردم ببینم کی یا چی بیشتر دستگیرم می‌شود. چشمم رفت گوشه سالن. انگار رفته بودند در حال تنظیمات کارخانه. یکی با وسواس زیاد طلق روسری کرپ سبزش را میزان می‌کرد. آن یکی با دوستش سر به سر روسری بغل دستی گذاشت. روسری لیز خورد و‌ موهاش ریخت بیرون و هرهر بهش خندیدند. دخترک مو طلایی، یکی در میان دندان نداشت. خودش هم زد زیر خنده.


دخترها زیرزیرکی از زیر چادر برای هم نقشه می‌کشیدند و یا با هم شوخی می‌کردند. دنیای شادشان مرا برد به دنیای آن روزهام. رفتم کنارشان سر صحبت باهاشان باز کنم.


خواستم هرکس دوست دارد نظرش را درباره آقای رئیسی بگوید. دخترها دورم حلقه زدند ولی نه به اندازه حلقه‌های مردم دور سیدابراهیم.


اولی صدا صاف کرد.

- وقتی شنیدم رئیس جمهور شهید شده خیلی ناراحت شدم. هرروز براش فاتحه می‌خونم.  

- شنیدم از مهربانیش بوده که به نیازمندها کمک می‌کرد. 

- به یادشون هستم. کنترل یه کشور خیلی سخته. ولی با این حال خیلی خوب کار کرد.

- از پارسال هر موقع یادم باشه به نیتش صلوات می‌فرستم.


حس مشترک داشتند. برای تمرین سرود امام رضا (ع) رفته بودند مسجد محله، که خبر سانحه بالگرد را از توی گوشی دیدند.

 

مثل یک زن حسابی چنان رو گرفته بود که گوشه ابروهاش هم پیدا نشود. دل به زبانش دادم. توی چشمهام زل زد و گفت: «دوست نداشتم شهید بشه. زود بود براش.»

این حرفِ بزرگ از یک دختر کلاس چهارم‌‌پنجمی، مغزم را ترکاند.

 

- دوست دارم مثل شهید رئیسی خادم‌ امام رضا (ع) بشم.

- از رفتار و گفتارش معلوم بود دلش پاکه.


عقب‌تر از بقیه پای دیوار نشسته بود. زیر نظرش داشتم تا در موقعیت مناسب به حرفش بگیرم. جلوتر رفتم. جذب نگاه معصومش شدم.

با تون صدایی نازک گفت: «من نمی دانستم شهید رئیسی چه جور آدمی هست؟ قبل از شهادتش بابام زیاد بهش اهمیت نمی‌داد. ولی بعد از شهادتش آنقدر مطلب در موردش خواند و برام توضیح داد که هر دو تایی عاشقش شدیم. رنگ‌صورتش عوض شد. با چشم‌های کاسه خون، گفت تنها کسی که می‌توانستم باهاش صحبت کنم خدا بود. همش به خدا می‌گفتم دوست دارم جای شهید رئیسی باشم.»


رفتم پیش پسرها. تعدادشان کمتر از دخترها بود. با لباس و موهایی اتو کشیده منتظر بودند برای اجرای سرود.

دو پسر تک‌‌خوان‌ قبول کردند حرف بزنند. بقیه ترجیح دادند یا دوست نداشتند وارد گفتگو شوند.

پسر ریز نقشی بود. سعی داشت تندتند حرفاش را بزند؛ «رئیس جمهور به مردم کمک می‌کرد. هر جا که آب نداشت سریع به آنجا می‌رسید. مجوزش را صادر می‌کرد.

آقاهه تو تلویزیون می‌گفت هیچ جا به ما مجوز نمی‌دادند. ولی آقای رئیسی کاری کرد که مجوزها صادر بشه.»


با چشم‌های درشت و پر آب داشت با خودش حرف می‌زد. روبه روش نشسته بودم ولی صدای قلبش را نمی‌شنیدم. وقتی ازش خواستم درباره شهید رئیسی برایم بگوید، گفت: «هر موقع بخوام صلوات خاصه امام رضا (ع) بفرستم یاد شهید رئیسی می‌افتم و همین حالم را بد می‌کند‌. اگر کسی بخواد رفتارش شبیه رفتار رئیس جمهور باشه سخته. اصلا خادم بودن سخته.»


آلارم مسلط باش را چند دقیقه یکبار به خورد خودم می‌دادم تا حس و حال بچه‌های گروه سرود نورالهدی را تمام و کمال ببینم.

آن یکی تک‌خوان بعد از اینکه اشکهاش را پاک کرد، یادش آمد؛ «اون روز یکی از رفیقام گوشی آورد و رفتیم تو خبرها. دیدیم رئیس جمهور اینجوری شده. بغض افتاده به جانش را نگه داشت و گفت وقتی آدم خیلی خوبی باشه خدا انتخابش می‌کنه شهید بشه. مرد پاکی بود از چهره‌اش میشد فهمید. اگه بخوام مثل اون بشم باید خیلی تلاش کنم. خودش دوست داشت شهید بشه و خدا هم کمکش کرد.

رئیس جمهور خیلی به مردم کمک کرد، حتی به جوان‌ها تا خانه‌دار بشن.»


با بی‌رحمی تمام بین بغض گیرشان آورده بودم. دوباره از همان پسر چشم درشت پرسیدم دوست داری کدام خصلت شهید رئیسی را داشته باشی؟

- سعی کردم با همه رو راست باشم. به کسی الکی حرف نزنم. 


پسر ریزنقش تک‌خوان، پرید وسط حرفش: «من دوست دارم مثل او خستگی ناپذیر بشم. تمام عمر برای مردم خدمت کنم. اینقدر تلاش می‌کنم تا یک رئیس جمهور بشم.» 


خون تو‌ رگ‌هاش به قدری بود که این پا‌ و آن پایش نکرد. از اول صحبتش دو زانو زده بود. گفتم کلام آخر را بگو. الان نوبت شماست که بروید اجرا. 

«وقتی دارم سرود اجرا می‌کنم اگر شهید رئیسی نگام کنه ازش می‌خوام یکی مثل خودش برای این مردم بفرستد. یا حتی اگر شده خودش دوباره برگرده.!»


ملیحه خانی

دوشنبه | ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #اصفهان #کاشان مراسم سالگرد شهدای خدمت


برچسب ها :