حدود یکماه بعد از حمله اسرائیل، خانۀ خالهام حنان بمباران شد. ساختمانی سهطبقه در منطقه مسجدالرباط (جنوب اردوگاه جبالیا).
بعد از این حادثه، اعضای خانواده پراکنده شدند؛ برخی به جنوب نوار غزه پناه بردند. خالهام اما همراه با همسر زخمیِ ۷۴سالهاش یوسف و نوۀ دوسالهاش ساره در همان منطقه باقی ماند.
خاله حنانِ ۵۶ساله همراه با همسرش، یوسف صیداوی در قلب جبالیا، شمال نوار غزه، زندگی میکرد.
یوسف، اسیر سابقی بود که نزدیک به ۱۴سال از عمرش را در زندانهای اشغالگران سپری کرده بود.
خاله حنان و یوسف صاحب هشت فرزند بودند. خالهام از میان ده خاله دیگرم به خاطر صمیمیت بینظیر، سادگی در گفتار و زندگی، و بخشندگیاش متمایز بود؛ به حدی که ]یاد ندارم[ در تمام عمرش، هیچگاه مشکلی با اطرافیانش ایجاد کرده باشد.
در سومین روز حمله اسرائیل به نوار غزه، دقیقاً در دهم اکتبر ۲۰۲۳، محمود، شوهرِ دختر خالهام عزیزه شهید شد. در جریان بمباران تجمع شهروندان، اطراف منطقه "ترنس"؛ یکی از شلوغترین مناطق اردوگاه جبالیا. محمودِ ۴۰ساله، پسرِ برادرِ یوسف بود و پنج فرزند داشت.
اولین موردِ از دستدادن، برای خانوادۀ صیداوی، شهادت محمود بود. محمود در میان ساکنان اردوگاه به سخاوت و مهربانی معروف بود. در لحظۀ شهادتش، پسرش یوسف نیز همراهش بود، اما خوشبختانه یوسف جان سالم به در برد. آخرین جملۀ محمود به روایت برادرش احمد صیداوی، این بود: «مراقب مادرم باشید.» او این جمله را سهبار تکرار کرد.
با محاصره و به آتشکشیدهشدن بیمارستانهای جبالیا، خاله حنانه مجبور شد به خانۀ برادرشوهرش، خلیل صیداوی، پناه ببرد. برادر شوهرش خلیل صیداوی. خلیل از سی سال پیش جزو تیمهای امدادی و کادر پزشکی بود. به خالهام کمک کرد تا درمان لازم را برای همسرش یوسف فراهم کند و از او در برابر گلولههایی که در هر لحظه و از هر طرف فرود میآمد، محافظت کند.
در اواخر سال گذشته، اردوگاه محاصره شد و خودروهای نظامی به منطقه غربی نزدیک شدند. همراه با یورش، گلولهباران لحظهای متوقف نمیشد. به دلیل بزرگی خانه صیداوی و اینکه از معدود خانههای منطقه با سقف بتنی بود، بیشتر ساکنان محله "حارة الزمر" به این خانه پناه آورده بودند. تقریباً بیش از ۱۴۰ نفر، همراه با خانوادۀ صیداوی، در این خانه بودند و غذایشان، ترسهایشان و خوابشان را با هم تقسیم میکردند.
بمباران متجاوزان در منطقه مجاور، چندین خانواده را از فهرست ثبت احوال پاک کرده بود. همه کسانی که در خانه صیداوی بودند مجبور به فرار به خیابانها و مراکز پناهگاهی شدند؛ از جمله بیمارستان "الیمن السعید" و مرکزی امدادی، وابسته به اونروا (آژانس امداد و کار سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی).
روز بعد، خلیل صیداویِ امدادگر، به خانۀ خود بازگشت. هر آنچه را که میشد بازسازی کرد و خانه را برای سکونت آماده نمود. او از خانوادهاش، از جمله خالهام حنان و نوهاش، خواست که بازگردند. در شرایطی که اسرائیل جنگ گرسنگی را شروع کرده بود. جنگی برای گرسنگی دادن به اردوگاه جبالیا به مدت تقریباً دو ماه. صیداوی گروهی از زنان محله، همسرش و خالهام را سازماندهی کرد تا آب و نان تهیه کنند و آن را به طور مساوی میان بازماندگان محله تقسیم کنند.
علاوه بر این، او ذخیره کافی از کمکهای اولیه داشت و به سالمندان و مجروحان خدمات درمانی ارائه میداد.
ترس، گرسنگی و دردِ از دستدادن عزیزان داشت سپری میشد. تا اینکه اوایل ماه مه گذشته، اسرائیل عملیات دیگری را در اردوگاه جبالیا آغاز کرد. عملیاتی که از اولین عملیات، کشندهتر و بیرحمانهتر بود. این بار، ارتش رویکرد متفاوتی در پیش گرفت. به جای ورود از سمت غرب، از جنوب شرقی وارد شد؛ منطقهای که به بلوک "۲" شناخته میشود. همچنین از یک سلاح جدید با نام "رباتهای انفجاری" استفاده کرد. این سلاح دستگاهی شبیه به نفربر است که حدود شش تُن مواد منفجره حمل میکند. رباتهای انفجاری با ورود به خیابانهای باریک انفجار عرضی ایجاد میکردند. در این استراتژی، با افزایش شدت گلولهباران ساکنان مناطق مرکزی اردوگاه مجبور به عقبنشینی به حاشیه غربی شدند و اردوگاه تخلیه شد. با این حال، خانوادۀ صیداوی که سقف خانهشان سفالی نبود، از ترک خانهشان خودداری کردند.
عملیات دوم اسرائیلیها در اردوگاه جبالیا در تاریخ ۲۸ مه ۲۰۲۴ به پایان رسید. صحنههای به جامانده بسیار وحشتناک و دردناک بود؛ در هر گوشهای پیکرهای شهدای متورم دیده میشد، برخی پارهپاره؛ از کودکان، زنان، جوانان و مبارزان. تقریباً در هر متر، شهیدی افتاده بود. در این لحظه، سخن شاعر مصری احمد بخیت در قصیده "رامالله" به یادم میآید: «برای خون کودکی در خیابانهای غزه، نماز بخوان، زیرا هر کودک، قبلهای است.»
لدماءِ طفلٍ في شوارع غزَّةٍ
أَقِمِ الصلاةَ.. فكلُّ طفلٍ قِبلةْ
با عقبنشینی ارتش اشغالگر، تیمهای پزشکی جستوجوی خود را میان خانههای هدفگرفتهشده برای یافتن مجروحان و شهدا آغاز کردند. از جمله خانههایی که هیچکس از آن جان سالم به در نبرد، خانه خانوادۀ صیداوی بود که با چهار موشک از جنگندههای f16 هدف قرار گرفت. در این حمله عمو خلیل، خالهام حنان و حتی زنانی که برای پناه گرفتن به این خانه آمده بودند، به شهادت رسیدند.
به گفتۀ احمد خلیل صیداوی، وکیل ۳۲سالهای که در کرانه باختری زندگی میکند و فرزند شهید خلیل است، بیش از بیست نفر در این خانه به شهادت رسیدند. او با غمی آشکار در چهرهاش میگوید: «پس از رفتن مادرم و پدرم، همه چیز درونم خاموش شد.»
دو روز بعد، او متوجه شد که برادرش حسن (۳۰ساله) نیز در میان شهداست. از خانواده احمد، شش نفر جان خود را از دست دادند: دو برادرش، مادرش، پدرش، همسر و نوۀ عمویش (خالهام حنان و سارۀ ۲ساله).
احمد در یادبود حسن و محمود، میگوید: «بعد از شهادت برادرانم، دیگر هیچکس داستان من را نمیفهمد، جز آنها که همراه من زندگی کردند. ما با هم یک قرص نان را تقسیم میکردیم؛ روی یک تخت خواب میخوابیدیم؛ یک لباس میپوشیدیم و هزینه خوراکیهای ساده را با هم میپرداختیم. ترسمان مشترک، گریههایمان جمعی، و خندههایمان بلند و بیریا بود. هیچکس مرا مانند آنها دوست نداشت.»
وائل، پسر خالهام حنان، که اکنون در یکی از چادرهای آوارگان زندگی میکند. در پای چپش دچار قطع عضو شده و همچنان در وضعیت روحی ناپایداری به سر میبرد؛ با افسردگی شدید دستوپنجه نرم میکند. وائل احساس میکند که دلیل اصلی اتفاقاتی است که برای مادرش و دخترش ساره رخ داده است. او میگوید: «پنج ماه از رفتن مادرم گذشته است. اگر مادرم مرا برای لحظهای که او را تنها گذاشتم ببخشد، خودم هرگز خودم را نخواهم بخشید. احساس درد و اندوهی دارم که گویی تمام اقیانوسهای جهان را پوشانده است.»
پ.ن:
اسامی شهدای خانۀ خانوادۀ صیداوی:
- شهید خلیل صیداوی (۷۰ساله)
- شهیده مریم صیداوی (۶۰ساله)
- شهیده حنان عاشور صیداوی (۵۶ساله)
- شهیده ضحیه صوالحه (۶۱ساله)
- شهیده کفاح صوالحه (۴۰ساله)
- شهیدۀ کودک، ساره صیداوی (۲ساله)
- شهیده ختام زمر (۴۴ساله)
- شهیده حاجیه نعمه زمر (۶۵ساله)
- شهید حسن صیداوی (۳۰ساله)
مابقی شهدا ناشناساند؛ یا بقایای اجسادشان شناسایی نشده یا از آوارگانی بودند که کسی در محله آنها را نمیشناخت.
حمزه أبو الطرابیش
دوشنبه | ۱۸ آبان ۱۴۰۳ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/123
ترجمه: علی مینایی