روز اول کاریام، با ذوق و شوق وارد دفتر خبرگزاری شدم. بالاخره به شغلی که از کودکیام گوشه ذهنم داشتم، رسیدم.
مثل دانشآموز کلاس اولی که وسایلش را جمع میکند و کنارش میگذارد، از شب قبل دفترچه و خودکارم را آماده کرده بودم.
من خبرنگاری را دوست داشتم اما او خیلی زود روی تلخ خودش را به من نشان داد. باید خبرهایی را مینوشتم که از زهر هلاهل تلختر بود. گویی سقراط شده بودم که با دست خود جام زهر مینوشیدم. از شهادت رئیس جمهور تا شهادت سید حسن نصرالله...
از دیروز که خبر شهادت فرشته باقری را نوشتم، خبرش یقهام را گرفته و ولم نمیکند.
من پسر یک کارگر هستم، دوره خبرنگاری شرکت کردم و یک سال بعد به عنوان خبرنگار وارد یکی از خبرگزاریها شدم.
فرشته باقری دختر رئیس ستاد کل نیروهای مسلح کشور بود. شبیه من و هزاران خبرنگار دیگر در این کشور. هیچ وقت به مخیلهام هم خطور نمیکرد شغل من با شغل فرزند یکی از عالی رتبهترین فرماندهان نظامی کشور یکی باشد.
نمیدانم اگر بود، چگونه میخواست خبر شهادت پدرش را بنویسد، وقتی خبر شهادتش را نوشتم، به پارتیبازی پدرش فکر کردم! سردار، آنقدر پارتی بازی نکرد تا در نهایت آقازادهاش را به بهترین شکل، به بهترین جا برد.
هنیئا لک یا شهید
محمد حیدری
شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | #یزد
حوزه هنری استان یزد
ble.ir/artyazd_ir