آنقدر سفت دستش را نگه داشته بود که دلم سوخت. دم گوشش گفتم: هر وقت خسته شدی، بنر رو بیار پایین.
لبخند زد اما دستانش را پایین نیاورد.
سیده نرجس سرمست
جمعه | ۶ تیر ۱۴۰۴ | #گیلان #آستانهاشرفیه
پس از باران؛ روایتهای گیلان
ble.ir/pas_az_baran