خیلیها ترسیدهاند، یا خودشان را باختهاند نمیدانم...
برایم فرستادهاند تو که آنجایی توی کعبه، سورهی فیل را بخوان به نیت رهایی...
اینجا ورودی مسجد الحرام دری دارد که میگویند ابرهه فیلهایش را به این سمت حرکت داد.
میروم مسجدالحرام و خودم را میرسانم روبروی همان در.
آن عقب ترش خانهی عبدالمطلب است. خانه گی عهدهدار و پردهدار کعبه.
با خودم فکر میکنم با تمام ایمانی که داشته سپاه فیل ابرهه را که میبیند چه حسی دارد؟
با دو دو تا چهارتای عقل هیچ بشری جور در نمیآید که بشود جلوی تخریب کعبه را گرفت. یک خانه ی گلی مربع بی حفاظ... ابرهه میخواهد سفرهی خدا را جمع کند و قبل از آن نشانههایش را...
قاعدتا دو دو تا چهارتای عقل عبدالمطلب هم با دیدن سپاه فیل به همین نتیجه رسیده که تا گفتهاند کاری بکن، گفته:
من خدای شترانم هستم و کعبه خدایی دارد که مراقب آن است...
و ایستاده به نگاه کردن...
شاید هم بعید نبوده با این حجم از سپاه فیل، کعبه را خرابهای ببیند...
اما ....
نکته اینجاست...
که هرگز دستان خداوند بسته نیست!
سپاه ابرهه نزدیک می شود به مقصد و آمادهی حمله که یک آن آسمان سیاه میشود.
من اینچند روز توی مسجدالحرام ابابیل زیاد دیدهام، پرندههایی خیلی کوچک و ریز که نزدیکشان بشوی از ترس، پر زدهاند و فرار کردهاند.
اما وقتی که او بخواهد همینها میشوند سربازان خانهاش.
هر پرنده سه تا سنگ...
یکی به نوکش، دو تا به پاهایش، و یک آن فیلهای ابرهه نمیفهمند از کجا خوردهاند، طوری که سپاه عظیمش در هم میشکند...
گفتند تو که آنجایی برای پیروزی و راحتیمان سورهی فیل بخوان...
می ایستم رو بروی همان در و برای اولین بار با تمام وجود، حس میکنم سورهی فیل یعنی چه:
به نام خداوند بخشندهی مهربان
آیا ندیدی که خداوند با اصحاب فیل چه کرد؟
آیا نیرنگشان را در نابودی قرار نداد...
و ابابیل را بر آنان فرستاد...
که سنگهای کوچک را بر سرشان میانداختند...
و آنها را چون برگ خزان نیست و نابود کرد...
ای کسانی که ایمان آوردید،
دوباره ایمان بیاورید،
نهراسید...
شما را پروردگاریست که با شماست!
خداوندی که هرگز دستانش بسته نیست...
مرثا صامتی
شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | #اصفهان
مجموعه ادبی روایتخانه
ble.ir/revayat_khane