
دلها یکی شده بود، صداهای ناله با هم بالا میرفت.
جمعیت موج میزد، شعارها از دل مردم برمیآمد، نه از روی عادت؛ هر فریاد انگار بغضی بود که باز میشد.
مشتهای گرهکرده بالا میرفت و هر کسی سهم خودش را با صدا و حضورش ادا میکرد.
پیرمردی با صدای لرزان دعا میخواند، نوجوانی پرچم را بالا گرفته بود، مادرها بچههایشان را محکمتر در آغوش داشتند.
پدری هم دختر کوچکش را روی دوش گذاشته بود؛ دختر با چشمهای کنجکاوش جمعیت را نگاه میکرد، گاهی دست کوچکش را تکان میداد، انگار میخواست سهم خودش را از این بدرقه داشته باشد.
کاشان امشب با همه وجودش شهدا را در آغوش گرفت؛ نه با شعار، بلکه با صداهایی که یکی شده بودند، و با قلبهایی که کنار هم ایستاده بودند تا بگویند راه شهدا هنوز ادامه دارد.
محمدطاها زرگرزاده
عرفان خدایی
سهشنبه | ۲۰ آبان ۱۴۰۴ | کاشان