چهار شنبه, 11 تیر,1404

در انتهای شب

تاریخ ارسال : یکشنبه, 01 تیر,1404 نویسنده : سمانه بهگام تهران
در انتهای شب

«نبین به همه روحیه و امید می‌دم. واقعا تا مغز استخونم لرز افتاده. می‌ترسم.» همسرم مهر را بوسید و با جانماز گذاشت توی کشو. گوشه لبش انحنای خسته ولی شیطنت‌آمیزی گرفت. «از جنگ می‌ترسی ای زن مومن انقلابی؟» به صورت خواب‌آلودش نگاه کردم و سر بالا انداختم که یعنی نه. با چشم‌های بسته ریشش را خاراند. «آهان! از چهل‌بار گزیده شدن از سوراخ مذاکره وحشت کردی؟» نور صفحه موبایل را در اتاق تاریک، کم کردم. بیشتر عکس‌های خبرگزاری‌ها از نمازجمعه‌ بود و خیل جمعیتی که در یک قاب جا نمی‌شد. گفتم «نه. امروز دلم قرص شد.» همسرم خمیازه‌ی بلندی کشید. به ساعت که نزدیک سه‌ی صبح را نشان می‌داد نگاهی انداخت «چی پس؟» یک عکس از راهپیمایی تهران را بین دو انگشت کشیدم. روی تک تک آدم‌ها دقیق شدم. «می‌ترسم ما نتونیم این بار تاریخی بزرگو حمل کنیم. ما ۹۲ میلیون واقعا از پسش برمیایم؟ اینکه یه هل بدیم تا صفحه آخر تاریخ بشر، قبل از ظهور ورق بخوره؟ ما قد و قواره خونخواهی همه خون‌های به ناحق ریخته هستیم؟» همسرم با چشم‌های نیمه خواب لبخند زد. «باز تو ترسیدی شروع کردی قلمبه سلمبه حرف زدن؟» دراز کشید روی تخت. «جواب دقیقی ندارم. اما پدر من تو شرایط خودش با همه سختی‌ها رفت جبهه. پدربزرگم زمان جنگ جهانی دوم بود و قد خودش از کشورش دفاع کرد. پدر پدربزرگمم تو قحطی، در خونه‌اش به خیرات و اطعام باز بوده. انگار ایرانی‌ها چندین نسله برای ایستادن توی این نقطه تربیت شدن. همیشه سمت حق وایسادن. با همه هزینه‌هاش.»دوباره زوم کردم روی چهره‌های توی عکس. دلم می‌خواست از همه‌شان بپرسم خبر دارند قرار است قهرمان دنیا باشند؟ آمادگی دارند پرچم‌شان را توی دست مردم همه کشورها ببینند؟ برنامه‌ای برای الگوی دنیا شدن ریخته‌اند؟

همسرم با صدای کلفت و خش‌دار دم صبح پرسید «راستشو بگو. از اعلام ورود آمریکا می‌ترسی؟»

خوابم می‌آمد. پوزخند زدم «آمریکا فقط برای کسی که بهش اعتماد می‌کنه خطرناکه.» ساعد دستش را گذاشت روی چشم‌ها. «نمی‌خوابی؟» توی دلم گفتم آدم باید در بین‌الطوعین‌ها بیدار باشد‌. برای دیدن اولین شعاع‌های طلوع، درست در نقطه‌ی پایانی شب.


سمانه بهگام

ble.ir/callmeplz

شنبه | ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران


برچسب ها :