طالوت فرمانده سپاهیان حق، یارانش را به میدان نبرد فراخواند.
نوجوانی در مسیر پیوستن به لشکریان خدا صدایی شنید: داوود! داوود!مرا با خودت ببر.
نوجوان متحیرانه به اطراف نگاه کرد. این صدا از کجاست؟ تو کیستی؟
مجددا صدا تکرار شد: داوود! این منم، به زیر پایت نگاه کن.
و داوود متعجب به تکه سنگی که زیر قدمهایش، بر دل زمین نشسته بود خیره شد.
داوود! خداوند مقدر کرده که من نابود کننده جالوت باشم، مرا با خودت ببر و به سمت دشمن پرتاب کن، به اذن الهی طاغوت را ریشه کن خواهم کرد.
نوجوانِ با ایمانِ لشکر طالوت به ندای سنگ لبیک گفت و او را با خود همراه کرد.
سرداران و فرماندهان جنگی صف به صف ایستاده بودند و آماده شروع جنگ، ناگاه جالوت خود به میدان آمد و همرزم طلبید.
داوود که شاید کوچکترین عضو سپاه طالوت بود اذن میدان خواست، طبعا کسی برای رویارویی با جالوت داوود را مناسب نمیدید ولی اصرار او فرماندهان و بیش از همه طالوت را راضی کرد.
و داوود روانه میدان شد، جالوت زبان به تمسخر گشود که: پهلوان و جنگاورتان این نوجوان است؟!! اشاره کرد به همان فلاخن معروفی که داوود با آن نشانهگیریهای دقیقی میکرد و خنده مستانهای سر داد و گفت: عجب سلاح مجهزی داری بچه جان!
داوود اما به نیروی ایمان مجهز بود و دلش آرام از توکل و اعتماد به وعده خدا، دست برد در کیسهاش و سنگ برگزیده را برداشت و بر قلاب نهاد. دستانش توانی مضاعف گرفتند و گویا نیرویی فوق توان بشری بازوانش را به چرخش میانداخت.
چرخاند و چرخاند و سنگ در چشم بر هم زدنی از قلاب گریخت و بین دو ابروی جالوت جا خوش کرد!
آسمان پیش چشمان فرمانده مغرور لشکر دشمن تیره و تار شد و جالوت در چشم بر هم زدنی نقش برزمین شد.
عاقبت بخیری یعنی هرکس به کمال وجودی خودش برسد، خواه سنگی باشد که رسالتش نابودی جالوت است، خواه موشکی از نوع سجیل یا فتاح یا سایر ماموران الهی! برای نابودی اسرائیل.
به گمانم این شبها در انبارهای موشکی کشورمان میان موشکها جو معنوی عجیبی غالب شده، آنهایی که هر شب انتخاب میشوند برای هدف قرار دادن سپاهیان جالوتی اسرائیل، سرمستانه رجزخوانی میکنند و موشکهایی که در صف عملیات هستند غبطه میخورند به حالشان.
چیزی شبیه حس و حال رزمندگان در شب.های عملیات.
این خداست که سلاحِ رزمندگانِ جبههی حق را اثر میبخشد...
خواه سنگ باشد، خواه موشک.
و ما رمیت اذ رمیت، ولکن الله رمی
فاطمه جعفری
جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #اصفهان #کاشان