چهار شنبه, 11 تیر,1404

دستانم یخ کرد و سرم گِزگِز...

تاریخ ارسال : دوشنبه, 09 تیر,1404 نویسنده : علی مینای تهران
دستانم یخ کرد و سرم گِزگِز...

ساعت ۴ بعد از ظهر رفتیم سعادت‌آباد از جوّ جنگی حاکم بر آن منطقه روایت بنویسیم. در راه برگشت دود و بوی سوختگی توی هوا پیچیده بود، نگاه کردیم دیدیم دود از سمت زندان اوین بلند شده. از بالای اتوبان چراغ‌گردون‌های آبی و قرمز ماشین‌های امدادی و آواربرداری، آتش‌نشانی ‌و انتظامی تو چشم می‌زد.

به سختی خودمان را به اوین رساندیم، تقریباً یک ساعتی آن‌جا بودیم اما شرایط بحرانی‌تر و بغرنج‌تر از آن بود که بتوانیم با کسی گفتگو کنیم و مصاحبه بگیریم؛ بُهت‌زده و غم‌بار برگشتیم.

خیلی خسته بودم و دراز کشیده بودم. حوالی ساعت ۰۰:۳۰ بامداد بود که مسلم درِ اتاق را باز کرد:

- بپوش بریم

- این وقت شب! کجا؟ اتفاقی افتاده؟

- اعلام کرده منطقه هفت رو خالی کنن امشب می‌خواد بزنه؛ زود بپوش بریم.


سوار ماشین شدیم گفتیم لااقل برویم یک سر به اوین بزنیم ببینیم شرایط بهتر شده یا نه.

در مسیر بودیم که صدای پدافند بلند شد، یک شیئی در هوا آتش گرفت و در حال سقوط بود، خبرگزاری‌ها خبر از انهدام پهباد هرمس اسرائیل در آسمان تهران داده بودند.

دو ساعتی در تهران چرخیدیم و خسته‌تر از قبل برگشتیم. حوالی ساعت ۳ صبح صدای پدافند بلند شد، صدا خیلی نزدیک بود، از اتاق آمدم بیرون و به آسمان خیره شدم، آسمانی که پر شده بود از تیرهای سرخ و گداخته پدافند.

در یک آن صدای مهیبی در فضا پیچید و زمین زیر پایم لرزید؛ صدایی که تا بحال هیچ‌وقت نشنیده بودم، نمی‌دانم بمب بود یا موشک اما هر چه که بود خیلی نزدیک بود، انگار بغل گوشم منفجر شده بود.

تا به خودم آمدم انفجار دوم، سوم و...، هم‌زمان صدایِ نفهمیدم جنگنده یا پهباد اسرائیلی بود که در آسمان پیچید.

از وقتی که آمدم هر شب صدای پدافند حوالی اذان صبح می‌آمد اما هیچ شبی انقدر زیاد و نزدیک نبود صدا و هیچ شبی صدای انفجار به این مهیبی نشنیده بودم.

با مسلم توی حیاط بودیم که یکهو مسلم حیرت‌زده گفت: علی اون ابره تو آسمون یا دوده؟

ابر بود ولی ابری از دود که تمام آسمان را پر کرده بود... ‌.

خبرگزاری‌ها نوشته بودند: از روز اول حمله اسرائیل به ایران، این شدیدترین حمله هوایی به تهران بوده.

اذان شده بود، وضو گرفتم و به نماز ایستادم. بعد از نماز با اینکه خیلی خوابم می‌آمد اما دلم آرام و قرار نداشت، قرآن را از کیفم برداشتم و شروع به خواندن سوره فتح کردم. سوره که تمام شد قرآن را گذاشتم روی میز و روی کاناپه دراز کشیدم. تازه چشمانم گرمِ خواب شده بود که مسلم دوباره درِ اتاق را باز کرد:

من دلم آشوبه، پاشو بریم ببینم کجا رو زدن!


صورتم را شستم و لباس پوشیدم؛ رفتیم بیرون. انقدر حجم دود در آسمان زیاد بود که نمی‌توانستیم بفهمیم دقیقا کجا را زده! مسلم حواسش به رانندگی و پیدا کردن محل اصابت بود و من کانال‌های خبرگزاری را بالا پایین می‌کردم تا شاید محل اصابت را پیدا کنم.

اما 

دستانم یخ کرد و سرم گِزگِز...

خبرگزاری‌ها زمزمهٔ آتش‌بس داشتند.

صلح؟ صلح با کی؟ با رژیم وحشی و صهیونی که ۱۲ روز است علیه این کشور و مردم جنایت کرده؟ با حیوانات درّنده‌ای که سرداران و دانشمندان و مردم این مملکت را به خاک و خون کشیده؟ با رژیم سفّاک صهیونی که هنوز دود انفجار حمله‌اش در آسمان کشور پیچیده؟


علی مینای

سه‌شنبه | ۳ تیر ۱۴۰۴ | #تهران

 

برچسب ها :