چهار شنبه, 11 تیر,1404

دوستِ زنِ فروشنده

تاریخ ارسال : سه شنبه, 27 خرداد,1404 نویسنده : رقیه بابایی شیراز
دوستِ زنِ فروشنده

دیشب سیب‌زمینی‌ها را دانه‌دانه توی نایلون می‌انداختم و حواسم به صحبت زن فروشنده و دوستش بود.

- دیدی اصلا اون زنِ توی شبکه خبر نترسید.

- وای خیلی شجاع بود.

- حتی یه جیغ کوچیکم نزد.

همان لحظه صدای پدافندها بلند می‌شود. همه از توی مغازه می‌دویم بیرون تا ببینیم از کدام طرف است. اولین‌بار است صدای پدافند و چگونه عمل‌کردن‌شان را می‌بینم. یکی دو نفر هم از مغازه‌های کناری می‌آیند بیرون. تا می‌رسند صدا قطع می‌شود. مردی زیر لب ناسزایی به اسقاطیلی‌ها می‌گوید و همه دوباره برمی‌گردیم به طرف مغازه‌ها.

نایلون دیگری برمی‌دارم. صدای دوست زن فروشنده را از پشت سرم می‌شنوم.

- گفتم اگه بشه دوباره از فردا برم باشگاه. توی خونه بشینم که چی بشه!


رقیه بابایی 

eitaa.com/roghayeybabaie7

سه‌شنبه | ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز


برچسب ها :