دیشب سیبزمینیها را دانهدانه توی نایلون میانداختم و حواسم به صحبت زن فروشنده و دوستش بود.
- دیدی اصلا اون زنِ توی شبکه خبر نترسید.
- وای خیلی شجاع بود.
- حتی یه جیغ کوچیکم نزد.
همان لحظه صدای پدافندها بلند میشود. همه از توی مغازه میدویم بیرون تا ببینیم از کدام طرف است. اولینبار است صدای پدافند و چگونه عملکردنشان را میبینم. یکی دو نفر هم از مغازههای کناری میآیند بیرون. تا میرسند صدا قطع میشود. مردی زیر لب ناسزایی به اسقاطیلیها میگوید و همه دوباره برمیگردیم به طرف مغازهها.
نایلون دیگری برمیدارم. صدای دوست زن فروشنده را از پشت سرم میشنوم.
- گفتم اگه بشه دوباره از فردا برم باشگاه. توی خونه بشینم که چی بشه!
رقیه بابایی
eitaa.com/roghayeybabaie7
سهشنبه | ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز