گفت: دعا کن شهید بشم.
گفتم: دعا نمیکنم. دعا میکنم شهید نشی. ما هنوز به قلمت احتیاج داریم.
فهميدم که ناراحت شده گفتم
- باشه. من دعا میکنم شهید نشی. تو دعا کن شهید بشی. تا ببینیم خدا دعای کدوم از ما رو اجابت میکنه...
۱۰ روز از جنگ گذشته است و حالا شهداء یکی یکی پیدا میشوند و هنوز خبری از احمد نیست. احمد بَزّی نویسنده خوب مقاومت. بابای فاطمه و علی عباس. سالهای سال است که ما داستانهای هم را دنبال میکنیم. راوی شهداء كه شبهای جمعه در روضه الحوراء روایتگری میکرد. ۱۰ روز از جنگ گذشته و هنوز خبری از احمد نیست. نویسنده اهل بیت. همیشه میگفتم نوشتههایت شبیه نوشتههای سید مهدی شجاعی است. مثل کشتی پهلو گرفته. مثل پدر عشق پسر.
هر روز که میگذرد از برگشت احمد ناامیدتر میشوم. دیشب از دوستی پرسیدم خبر جدیدی از احمد دارد یا نه. گفت اینقدر برای برگشت احمد دعا نکن. احمد خودش خواسته مفقود الاثر باشد.
دلم برای داستانهای احمد تنگ میشود. برای ضرب آهنگ کلماتش. نمیدانم باید دعا کنم که احمد برگردد یا نه. حالا دیگر خوب میدانم دعای احمد مستجاب بوده نه دعای من.
حالا فقط هر روز به دعای قشنگش در روضه االحوراء وقت روایتگری گوش میکنم...
آقای من یا صاحب الزمان
تو را به شهداء قسم میدهیم
تو را به ضربان قلب شهداء
تو را قسم به نشانهها و آثار شهداء
تو را قسم به صلواتشان در محورهای نبرد
تو را قسم به مناطقی که در آن جنگیدهاند
خدایا...
تو را قسم به جنازههایی که بر گشتند
و تو را قسم به جنازههایی که برنگشتند
تو را قسم به مادران شهداء
به پدرهایشان
خدایا ما را عاقبت بخیر کن...
رقیه کریمی
eitaa.com/revayatelobnan1403
پنجشنبه | ۲۲ آذر ۱۴۰۳ | #همدان