چهار شنبه, 11 تیر,1404

روایت چایخانه - ۲

تاریخ ارسال : پنجشنبه, 18 اردیبهشت,1404 نویسنده : حسین غفاری مشهد
روایت چایخانه - ۲

تَشرّف

خبر زود در خانه پیچید که «حسین را برای نوکری به چایخانۀ حضرت در مشهد فرا خوانده‌اند!»

همسرم ضمن تبریک گفتن، همان اول یادآور شد که: «چون می‌روی بی من مرو!» بعد هم زنگ زد به پسرم محسن که در قم هست و این خبر را رساند. از همین الان می‌خواست بگوید که می‌آییم قم و از آنجا هم به مشهد می‌رویم و ...

محسن هم ذوق‌زده به هوای زیارت و خوردن یک چای از دست پدر در چایخانۀ حضرت گفت: ما هم می‌آئیم!

حالا که قرار شد محسن هم بیاید، باید جواد را هم در جریان می‌گذاشت. پسر کوچکم جواد در تهران در دانشگاه امام صادق (علیه السلام) دانشجوی دورۀ دکتری است. جواد و عروسم مریم که مزۀ همسفری باهم در مشهد را سال گذشته داشتند، گفتند ما هم هستیم!

محسن زنگ زد و گفت: خبر را که به مادر همسرم دادم، آنها هم گفتند ما هم می‌آئیم. لذا محسن برنامه‌ریزی سفر را به عهده گرفت و بلیط رفت و برگشت قطار برای همه خرید و همه با هم مُشرّف شدیم به آستان مقدس حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا (علیه السلام) 

تا به آن بارگه عشق مُشرّف شـده‌ایم

دیده‌ها تَر شده از ذوق تماشای شما

حسین غفاری

چهارشنبه | ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #خراسان_رضوی #مشهد



برچسب ها :