تَبرّک
بخار سماورها اعلان میکرد که آب جوشیده. کتریها صف کشیده بودند. یکی چایی دم میکرد، یکی دمنوش. عطر و بوی آویشن چایخانه را پر کرده بود.
دو پیشانی چایخانه، یک برای خانمها و دیگری برای آقایان در نظر گرفته شده بود. یکطرف جای شستن استکانها بود و در کنارش جایی برای آبکشی استکانها و نعلبکیها.
مسئول شیفت، هرکسی را به جایی مأمور میکرد. دمکن چایی، دمکن آویشن، استکان شور، چای ریز، دمنوش ریز، استکان جمعکن، چای شیرین کن و ...
چایخانۀ ما در باغ رضوان در کنار مقبرۀ شیخ طبرسی بود. چایی گویا بهانهای برای ارتباط با صاحب چایخانه بود! چای را به نیّت تبرّک میخوردند. گاه ظرفی با خود میآوردند و به تبرّک یک چایی میبردند. گاهی هم شکلاتی که کنار چایی سِرو میشد را با خود به تیمّن و تبرّک میبردند.
همین خلعت سبز نوکری در چایخانه ما را پیامگیر زائران کرده بود که :
دعا کنید مریض داریم. دعا کنید فرزندم بچهدار شود. دعا کنید بچههایمان عاقبت بخیر شوند و ...
و چه دعاها که در حق ما نمیکردند که خدا خیرتان دهد و ...
چونکه به نام تو تبرّک بِجُست
چایی تلخم ز تو شیرین شده
حسین غفاری
چهارشنبه | ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #خراسان_رضوی #مشهد