محدثه حاجبی، نفس پر دردی کشید. با لحن بسیار آرام و با طمأنینه، دهان باز کرد برای جواب دادن به سوالم که: «روز حادثه، چی به شما گذشت؟»
«ساعت از ۱۲ ظهر گذشته بود و من بیمارستان امام رضا (ع) سر یه عمل جراحی بودم. یهو موج پیامک و عکس و فیلم از دوست و آشنا و فامیل شروع شد که میگفتن: «چه صدای وحشتناکی... چه موج و انفجاری... مثل زلزله بود.»
تازه فهمیدم موقع حادثه، گیج و منگ بودن یعنی چه! داغ بودم و از ناراحتی نمیفهمیدم چه اتفاقی افتاده بود. وقتی رفتم بیمارستان شهید محمدی، با دیدن بخشهای اداری خالی از آدم، تنم لرزید. تلنگر بود و نشانهای از بد بودن اوضاع. بعضی از نیروها رفته بودند بخش اورژانس، بعضی سراغ مصدومها و تعدادی هم دنبال تهیهی دارو و تجهیزات. وضعیت توی بیمارستان، اضطراری بود. حدود ۳۰۰، ۴۰۰ مصدوم فقط توی یه ساعت اول حادثه یعنی وخیم بودن شرایط. به خاطر ازدحام، امکان انتقال مصدومین هم نبود.
با همین اوضاع، برگشتم بیمارستان امام رضا (ع)...
صبر کردم خانم حاجبی نفسی چاق کند برای ادامهی ماجرای تلخ انفجار اسکلهی شهید رجایی. چند دقیقه بعد ادامه داد: «خیلی بیشتر از ظرفیت بیمارستان، جمعیت هجوم میاره به فوریتهای پزشکی. گذشتن از بین اون آدمای عرق به پیشونی، سخت بود. بهت چهرهها، اضطرابشون رو نشون میداد. هیچ کس تو حال خودش نبود. جیغ و فریاد و ناله و التماس با هم ترکیب شده بود. زن باردار ۳۷ هفتهای، از شدت استرس تو آستانهی زایمان زودرس بود. وخامت حالش طوری بود که وقتی پرسیدم: "میخوای اسم بچهات رو چی بذاری؟" فقط همینجور نگاهم کرد. با حالت التماس گفت: "نمیدونم... فقط بچهم سالم باشه"
یه بیمار افغان هم از شدت انفجار، پرت شده بود. شیشههای شکستهی پنجرهی خونهاش، تاندون و رگهای دستش رو پاره کرده بود. از نظر من شرایط اون بیمارها عادی بود. البته این به خاطر مواجههی همیشگی کادر درمان با این موارده. اما جنازههای سوخته و پاره پاره حکایتشون فرق داشت. اونا که هیچ ازشان باقی نمونده بود.
تفاوت این قضیه و اوضاع مردم با بیمارهای عادی، پارگی و زخمهای عمیق و اضطراب و وحشت بود. حجم عظیمی از اضطراب که حال بد روحی همه رو به وضوح نشان میداد. تا حالا به چنین موقعیتی بر نخورده بودم. به معنای واقعی، غوغای محشر بود... .»
گفتوگو با محدثه حاجبی پرستار بیمارستان امام رضا (ع)
مریم خوشبخت
شنبه | ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس بیمارستان امام رضا (ع)