خادمان شهدا پیکر را از بالا تحویل میگیرند. خانمها دست روی سر میگذارند؛ «فریاد یا محمدا»
خانمی فاطمه سه ساله را در بغل گرفته؛ سرش را روی دوشش در جهت خلاف پیکر مادر نگه داشته و با فاصله ایستاده است. پسر کوچک خانواده را از بالا سر جمعیت، دست به دست رد میکنند و به مزار میرسانند. مادر شهید، بیتابانه بر سینه میزند. آقا مهدی تلاش میکند آرامش کند.
پیکر با فریادهای «یا زهرا» سرازیر قبر میشود. مؤذن اذان میگوید. دختر جوانی آه میکشد: «آخی! سر اذون داره دفن میشه.»
پاسداری میرود پشت داربست و گلایولهای خانمها را جمع میکند. تابوت خالی را از جلوی دست و پا برمیدارند تا پدربزرگ و پسرها بیایند برای وداع آخر. حاجآقا ملکمکان از حاجآقا حسین، پدر شهید و فرزندان اجازه میگیرد و تلقینها را پشت بلندگو میخواند. صحن، خلوت میشود. تنها جمعیت حلقه زده دور داربست ماندهاند. خودم را میرسانم به نماز جماعت آیت الله دژکام در شبستان حرم که به برکت تشییع شهدا چند برابر روزهای قبل نمازگزار دارد!
در برگشت، خادمها دارند پدر شهید کرباسی و مادر شهید عواضه را جداگانه تا بیرون مشایعت میکنند. بازار دیده بوسیهای بین راهی داغ است. دختری میخواهد عکس بگیرد؛ یکی از بچههای خادم الشهدا با تندی مانع میشود.
بالا سر مزار، اما خانمها پدربزرگ، مادربزرگ و دایی شهید را احاطه کردهاند به سؤال: «پس شوهرش کجاست؟»، «مگه ایرانی نبود؟»، «تکلیف بچهها چه میشود؟» و... بعد هم با ذوق جوابهایی که شنیدهاند را مرور میکنند. برخی هم التماس دعا دارند برای مریضشان. آقایی جلو میآید و بعد تسلیت میگوید: «قطعاً قطعاً با امام زمان عجل الله تعالی فرجه برمیگردد...»
همینطور که از داربستها دور میشوم یک دفعه شعر نوحه همیشگی این جور وقتها بالا سر شهدا میآید بر زبانم:
اینجا برا همه دعا کن که هیچکی از تو جا نمونه
حسرت مُردن برا ارباب، رو دل عاشقا نمونه...
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | استان فارس -شهر شیراز