حالا دو مطهرِ «عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ»، یکی در لباس چفیه فلسطینی و دیگری پرچمپوش ایرانی مینشینند آن بالا رو به ما که: «زمین چه قدر حقیر است، آی خاکیها!»
سر ساعت ۱۰:۳۰، «مهدی» و «مهتدی» همراه پدربزرگ و یک خانم لبنانی که شاید عمهشان باشد میروند روی جایگاهی که خیلی ظرفیت ندارد و برای همین هم اصرار میکنند جز خانواده شهید کسی بالا نباشد.
میخواهند برایشان صندلی بگذارند، اما پدربزرگ قبول نمیکند: «به احترام مردم نمینشینیم!»
مجری دارد غزل عاشقانه خداحافظیشان را میخواند؛ آن هم در روزگاری که عاشقانههای خوب کم شده است:
روزهای قشنگ هم درسی
خاطرات غروب دانشگاه
همقدم تا کتابخانه شهر
صحبت از «عشق و آرمان» در راه
این جهان جای کوچکی است رضا!
کاش میشد به عرش پَر بزنیم
- راست گفتی؛ قبول معصومه!
دوست داری چگونه پر بزنیم؟...
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | استان فارس - شهرشیراز