هنوز همهمه غالب است تا اینکه «آقا مهدی» فرزند بزرگ رضا و معصومه شهید میآید پشت بلندگو که قرآن آغازین مراسم مادر را خودش تلاوت کند! باید از نزدیک میدیدید آن حس و حال را. آواز بهشتی برآمده از شاخههای نخل سبز قرآن، هوای حرم را زیر و رو میکند. شانهها میلرزد؛ آقا مهدی با آن روح بزرگ، اما انگار در عالم دیگری است.
دو سه باری بعد تلاوت هر آیه «واقعه»، نگاهش میافتد به آسمان و هلیشاتی که دارد از مقابلش تصویر برمیدارد؛ شاید پهپاد پلیدی که پدر و مادرش را بُرد به آسمان، برایش تداعی شده است! کاش فیلمبردار این زاویه را بیخیال شده بود؛ اصلاً انتخاب خوبی برای آن لحظه نیست.
«وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا...» را زیباتر میخواند و این پایین همه بارانند. سر برمیگردانم عقب؛ دو دست بالا آمده از بین جمعیت و مقوایی که با ماژیک رویش نوشته: «نه به دیپلماسی صلح و سازش؛ آری به دیپلماسی مقاومت و اقتدار رهبری» پیام واضحی را مخابره میکند. مابقی احتمالی متن را هم از اینجا نمیبینم.
5 دقیقه تلاوت آقا مهدی با ترتیلِ: «اَللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّم وَ زِد وَ بَارِک عَلَی رَسُولِ اللَّه وَ الِهِ الأَطهَار» تمام میشود. لیوان آب جلوی تریبون را میآورد تا نزدیک دهانش که مجری میآید و از پشت، سرش را میبوسد! به ابراز محبتش پاسخ میدهد و با لیوان آب میرود میایستد سر جایش.
«پارسا پسندیده» دوست خوب عکاسم کنار دستم ایستاده است؛ بی آنکه متوجه شوم. یک لحظه رخ به رخ میشویم به حال و احوال.
یکی از روی جایگاه، عکاس دیگری که جلوی آقا پارساست را دعوت میکند بالا. میگویم شما هم برو. سری بالا میآورد که یعنی نه، نمیگذارند. چند عکس میگیرد و جا عوض میکند. همان لحظه بقیه خانمهای خانواده شهید از پشت جایگاه، سر میرسند. چون نمیگذارند بروند بالا همانجا میایستند. سریع میزنم به دل جمعیت و کُت آقا پارسا را میکِشم و برمیگردانمش تا این صحنه را از دست ندهد.
در همین فاصله «حاجآقا سرلک» میآید میایستد کنارم تا نوبت سخنرانیاش برسد. از حاجآقا میپرسم چه چیز این خانواده برایتان متفاوت و درسآموز است؟
- «آرامششان؛ آرامشی که الان دارند و ریشه در هجرت و مجاهدت دارد. بزرگی این آدمها و مهدی ۱۷ ساله، آدم را به خاک مینشاند. دلم میخواهد بچه هایم ذرهای شبیه بچههای شهید کرباسی بشوند.»
به اشاره مجری رو به گنبد، صلوات خاصه حضرت امین ولایت و برادرانشان را میخوانیم. یکی از عکاسان همیشه در صحنه شیراز موقع پایین آمدن از پلههای جایگاه، یَله میشود سمت جمعیت! حاجآقا سرلک که مقابلش ایستاده است با لبخند سرش را میبوسد و استرسش را میگیرد.
راه باز میکنند برای عاقله مردی نابینا که با دِشداشه عربی میخواهد برود روی جایگاه. نمیگذارند. شاید از بستگان شهداست. همان پایین نگهش میدارند با کلی ادب و عذرخواهی.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | استان فارس - شهرشیراز