چهار شنبه, 11 تیر,1404

روز اول جنگ

تاریخ ارسال : یکشنبه, 25 خرداد,1404 نویسنده : فاطمه صمدی ورامین
روز اول جنگ

راستش از صبح جمعه بدم می‌آید.

امروز ۲۳ خرداد هزار و چهارصد و چهار است.

شب قبل همه چیز آرام و معمولی به نظر می‌رسید. هیچ کدام از افراد خانواده صدایی نشنیدیم.

همه چیز مثل همیشه بود.

اما صبح، با صدای تلویزیون که مزاحم آرامش صبح‌هاست بیدار شدم. 

موبایلم را برداشتم ساعت را نگاه کردم و بعد به وای‌فای متصل شدم و اینستاگرام را باز کردم.

چه می‌دیدم؟

کلمات پیش چشمم تار شد.

فوری

صدای انفجار

حمله اسرائیل به تهران

با خواندن آخرین استوری یک خبرگزاری، از جا پریدم و از اتاق بیرون رفتم. 

از مادرم پرسیدم: «مامان جنگ شده؟»

مادر مضطرب گفت: «آره. چندتا از سردارها رو کشتن. سردار سلامی و سردار باقری رو ...»

احساس کردم سرم گیج می‌رود. حرصم گرفت.

از نکبتی به نام اسرائیل!

از صبح‌های جمعه!

از شنیدن خبرهای دردناک اول صبح!

از حجم خبرهای بد!

فاجعه بزرگی بود.

بامداد جمعه ۲۴ خرداد دانشمندان هسته‌ای و سرداران و حتی مردم عادی را در خانه‌شان هنگامی که خواب بودند کشته بودند.

بدتر از آن اینکه با کمال وقاحت تهدید کرده‌اند که اگر به تجاوز ما جواب بدهید باز هم حمله می‌کنیم.

فکر می‌کنند با چه کسانی طرف‌اند؟

یک مشت بزدل؟

جوشش خون را در رگ‌هایم احساس کردم.

تلفیق ترس و خشم بودم.

ترس برای عزیزانم و خشم برای مماشات بیش از اندازه با دشمن.

حرامزادگی تا کجا؟

بیایی بکشی و تهدید کنی و بروی؟

پر از بغض شدم و در فکر که حالا باید چه کنم؟

لحظه به لحظه خبرها را رصد می‌کردم.

تماشای کودکان و زنانی که بی‌گناه کشته شدند و زیر آوار ماندند، شکنجه‌ام می‌داد.

تصویر دختری که خونش روی تشک ریخته بود و موهای قشنگش آغشته به خون پاکش بود، از جلوی چشمانم کنار نمی‌رفت.

صدای جنگنده‌های ارتش که بالای سر شهر گشت می‌زد، برای لحظه‌ای مرا که تنها در خانه و دور از عزیزانم بودم، قبض روح کرد.

بلافاصله صفحات خبرگزاری را باز کردم.

وقتی فهمیدم صدا مربوط به ارتش خودمان است، آرام شدم.

قرار بود جشن غدیر برگزار کنیم.

همه چیز به هم ریخته بود و این کلافه‌ام می‌کرد.

همیشه فکر می‌کردم جنگ از زمانه ما دور است.

بهت و حیرت در نوشته‌های همه کاربران مشهود بود.

تا آخر شب که بالاخره بغضم سر باز کرد و از حرص و خشم خالی شدم و به این فکر کردم که مرگ بالاخره یک جا اتفاق می‌افتد.

چه بهتر که در جنگ با حرامزاده‌ترین خونخواران به پایان برسد و با سر بلندی و در دفاع از کشورم بمیرم. پس با توکل خوابیدم. در حالی که اسرائیل کودک‌کش در حال موشک‌باران نقاط مختلف تهران بود.


امروز خیلی ترسیدیم اما گذشت.


فاطمه صمدی

جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران #ورامین

پاراگراف؛ روایت‌های مردم ورامین

eitaa.com/paaraagraaf

 

برچسب ها :