پنجشنبه, 26 تیر,1404

سرباز فراری

تاریخ ارسال : چهار شنبه, 25 تیر,1404 نویسنده : فاطمه علی‌زاده اهواز
سرباز فراری

هشت ماه بود که هادی از خدمت سربازی غیبت کرده بود و هیچ‌کس حریف لجاجتش نمی‌شد. همه بزرگان فامیل با او حرف زدند، نصیحتش کردند، از عواقب کارش گفتند، اما هادی سرسخت‌تر از این حرف‌ها بود؛ مرغش یک پا داشت و کوتاه نمی‌آمد.

دو روز بعد از پایان جنگ ۱۲ روزه، خبر تلخی رسید. پادگان محل خدمت هادی را با موشک زده بودند و هفت نفر از هم‌خدمتی‌هایش شهید شده بودند. پسرم که سه سال از هادی کوچک‌تر بود، با دستش آرام روی شانه هادی زد و با لحنی تلخ گفت: «هادی، پادگانت رو زدند و هفت نفر شهید شدند. تو اما کنار مادرت توی خونه خواب بودی! خوش‌غیرت!»

از شنیدن این حرف از پسرم جا خوردم. انتظار نداشتم این‌طور حرف بزند. هادی اما، چشمانش پر از خون شد و مشت‌هایش را محکم گره کرد. سکوت سنگینی بین ما افتاد؛ انگار زمان برای چند لحظه ایستاد.

دو روز گذشت. پوتین‌های خاکی هادی را دیدم که جلوی در ردیف شده‌اند. هادی با لباس سربازی و صورتی جدی از خانه خارج شد. نگاهش پر از عزم و اراده بود. پوتین‌هایش را پوشید، کوله‌اش را برداشت و با صدایی محکم و پرغرور گفت:  

«به محمد بگو ما پادگان رو دوباره می‌سازیم. نمی‌ذاریم یاد رفقامون فراموش بشه.»


فاطمه علیزاده

سه‌شنبه | ۲۴ تیر ۱۴۰۴ | #خوزستان #اهواز

روایت خوزستان

ble.ir/revayatekhouzestan

 

برچسب ها :