از قیافهاش پیدا بود شوکه است! هر کسی چند بار صدایش میکرد. عین آدمهای گنگ فقط نگاه میکرد. و لبهایش را بیصدا تکان میداد. چند نفری دور و برش میچرخیدند؛ یکی آب دستش بود و به زور سمت لبش میبرد، یکی صدایش میزد: احمد... احمد... خوبی؟ سر و صورتش خاکی و سیاه بود. لباسهایش پاره و پوست شانه راستش خراشیده و خونی بود. روی سکوی جلوی ساختمان اصلی بیمارستان نشسته بود. سرش سنگین بود و بیاراده به سمتی خم میشد. پرستاری داخل حیاط این طرف و آن طرف میدوید. نگاهش که به آن جوان افتاد با عصبانیت گفت: نذارین بخوابه... دوستانش دور جوان حلقه زدند و تکانش دادند؛ احمد نخواب... احمد. مردی میانسال جلو رفت و بطری آب معدنی را باز کرد و مقداری آب روی صورت جوان پاشید. صدای جیغ زنی از پشت بیمارستان بلند شد همانجا که همیشه از اسمش میترسیدم: سردخانه! یک نفر کنارم ایستاد و گفت: «فعلاً جنازهها رو به خانوادهها نمیدن!» گفتم: «چرا؟» گفت: «تا بفهمن قضیه چی بوده!» سر تکان دادم و آه کشیدم. تعدادی زن و مرد شیون کنان و به سر و سینه زنان وارد محوطه بیمارستان شدند. جیغ دختری جوان بیاختیار مرا کشید سمتشان! از صورت و لباسهایش معلوم بود تازه عروس است. از افسوس و نگاه بهت زده جمعیت داخل محوطه بیمارستان فهمیدم به دنبال سایه سرش آمده... دو زن زیر بغل آن دختر جوان را گرفته بودند و نشسته و ایستاده او را دنبال خودشان میکشیدند. مسیر منتهی به سردخانه خلوت بود، انگار کسی پایش نمیکشید به آن سمت برود. بوی گزندهای زیر دماغم بود. با چند سرفه ریهام را تکاندم و به سمت ورودی ساختمان جراحی بیمارستان رفتم. کسی جواب درستی نمیداد. نمیخواستم دست خالی برگردم، هنوز حرفهای آن مرد در گوشم بود. به گوشهای از پارکینگ بیمارستان رفتم جایی که جمعیت کمتری زیر سایه درخت لور ایستاده و منتظر بودند. گوشی همراهم را بیرون آوردم و به دوستم زنگ زدم: «فاطمه چه خبر!؟» از آن سمت خط یک کلمه گفت: «فاجعه!» پرسیدم: «پیکرا رو به خانوادهها نمیدن!؟» سرد گفت: «چرا ندن! اینجا که جا نیست از صبح دارن جنازه و بدن جزغاله میارن نمیتونن اینجا نگه دارن بالاخره باید تحویل خونوادهها بدن و...» و مکالمه تمام شد. به ساختمان جراحی و راهروهای پُر از جمعیت نگاه کردم. هیچ کس آرام و قرار نداشت. آنهایی که مریض داشتند به دلداری خانواده مجروحین آمده بودند و همراه آنها گریه میکردند.
اعظم پشتمشهدی
یکشنبه | ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس بیمارستان شهید محمدی