روز تاسوعاست. قطعه ۴۲ شهدا، مملو از جمعیت است؛ اما غسالخانه و معراج کمی خلوتتر از روزهای قبل شده. همان روزهایی که حتی برای نماز هر شهید کمتر از پنج دقیقه زمان بود.
خبر رسید که پیکر پاسدار شهید "مرتضی میثمی" در همین صبح تاسوعا پیدا شده. خدا را شکر که مادر و پدرش از چشم انتظاری درآمدهاند.
آنها در راهند تا برای آخرینبار سرو خوش قد و بالایشان را ببینند و با او وداع کنند. مادر میآید تا نوازشگر قد و بالای رعنای پسرش باشد، قربان صدقهاش برود و برایش لالایی بخواند. پدر میآید تا بر پیشانیاش بوسه بزند.
خاک بر دهانم. چه میگویم؟ نوازش قد و بالای ارباًاربا شده؟ بوسه بر پیشانیای که نیست؟ هول و ولایی بر دل همه افتاده است. کاری باید کرد. انجام غسل و کفن سرعت میگیرد. جاهای خالی با پنبه پُر میشوند. در ذهنم سوالی هنوز بیجواب مانده . جای سر را در کفن چه میکنند؟ لحظاتی بعد نفسی راحتی میکشم و میگویم: "خدا را شکر کارشان را خوب بلدند." کسی که بندهای کفن را محکم میبندد، مدام تکرار میکند: "خیلی مراقب باشید موقع وداع کسی بندهای کفن را باز نکند." چند نفری که حضور دارند صدای گریههایشان بالا میرود. یکی روضه میخواند و دیگری محکم بر پیشانیاش میکوبد. نام شهید با خطی خوش روی کفن نوشته میشود.
چند نفر باید زیر پیکر را بگیرند تا فرم تکههای چیده شده بدن بهم نخورد. پیکر در تابوت سه رنگ قرار میگیرد و آماده دیدار وداع میشود.
اما یک چیز فراموش شده، و آن اینکه، او که میآید یک مادر است. مادری شبیه امالبنین (س). سری که حالا بر پیکر شهیدش نیست را از روز اول تولد در آغوش گرفته و بوسیده. بارها با شانه، موهایش را مرتب کرده. حالا هم که میآید اگر سر ناخنی از بدن بچهاش کم باشد حتی از روی کفن خوب میفهمد.
السلام و علیک یا ابالفضل العباس...
پاره به پاره رویِ زمین قرصِ ماه ریخت
تا علقمه رسید ولی بینِ راه ریخت
پا میشود دوباره زمین می خورَد حسین
دستِ خودش نبود که بیتکیهگاه ریخت
مهربان زهرا هوشیاری
ble.ir/dayere_minayi
شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | تاسوعا | #تهران معراج شهدا