
میزبان میخواست در راه برگشت از تشییع جنازه چند جای دیگر را با هم ببینیم. خودم هم دوست داشتم بروم، اما در راه چند بار خواب مرا ربود و سرم پایین افتاد. انگار میزبان هم این را فهمید که گفت: «دیدن بقیه جاها باشد برای یک وقت دیگر. الان بهتر است استراحت کنی.»
محل اقامت من خوابگاه کالج است. کالج — یا بهتر بگویم مجتمع «کالج فارسی-بوسنیایی» — یک مؤسسه آموزشی است که از کودک شیرخواره تا پایان تحصیلات دبیرستان را پذیرش میکند. برای دانشآموزان دبیرستان هم خوابگاه دارد.
وارد اتاق که شدم، سرما زیر پوستم دوید. شوفاژ را که لمس کردم دیدم از هوا سردتر است؛ انگار خودش هم منتظر بود کسی گرمش کند. چارهای نبود. باید برای خواب هرچه دارم را میپوشیدم و زیر دو تا پتو پنهان میشدم. نفهمیدم کی خوابم برد، اما چشم که باز کردم دو ساعت گذشته بود و هوا کاملاً تاریک بود.
تا از تخت پایین آمدم، زیر پایم صدای قیژقیژ بلند شد. تا آن موقع نتوانسته بودم خوب اتاق را برانداز کنم. کف اتاق چوبی بود و با موکت فرش شده بود. بعد از تختخواب، این دومین وسیله چوبی بود که در اتاق میدیدم. علتش هم احتمالاً عایق بودن چوب است که در زمستانهای سرد و طولانی بوسنی، خانه را از سرما محافظت میکند.
سرحال شده بودم و فرصت خوبی بود که جاهای مختلف کالج را ببینیم. بخش دبیرستانِ «مجتمع کالج فارسی–بوسنیایی»، یک ساختمان Lشکل است در سه طبقه و یک زیرزمین. زیرزمین به عنوان سالن غذاخوری، طبقه اول اتاقهای اداری، طبقه دوم خوابگاههای دخترانه و پسرانه، و طبقه سوم هم کلاسها و نمازخانه.
میزبان من هم آقای «شیخ محمدجعفر زارعان» است؛ روحانی ایرانی که در زمان جنگ بوسنی در سال ۱۳۷۱ به منظور جنگ و کمکرسانی به مردم بیدفاع، پایش به بوسنی باز شد. بعد هم که شرایط کار را مناسب دید، با یک دختر بوسنیایی ازدواج کرد و در بوسنی ماندگار شد. بنای کارش را هم بر کارهای تربیتی و آموزشی گذاشت و مجموعه کالج — که یک مدرسه ثبتشده در آموزش و پرورش بوسنی است — نتیجه زحمات چندینساله ایشان و همکارانش است.
وقتی به ایشان در مورد خرابی شوفاژهای اتاقمان گفتم، لبخندی زد و گفت: «شوفاژها خراب نیستند. اینجا سوخت خیلی گران است و کالج مشکلات شدید مالی دارد. ما هم به ناچار تنها چند ساعت در شبانهروز میتوانیم شوفاژها را روشن کنیم.»
ادامه دارد…
احمدرضا روحانیسروستانی
سهشنبه | ۲۷ آبان ۱۴۰۴ | ساعت ۵ بعد از ظهر
بوسنی_سارایوو