
میزبان میخواست برای انجام چند کار اداری به شهرهای اطراف برود و من هم از خدا خواسته همراهش شدم تا شهرها را از نزدیک ببینم. نخست باید به ادارهٔ مهاجرت میرفتیم تا برگهای به نام «برگ سفید» برای من و دو مهمان ایرانی دیگرش بگیرد؛ برگهای که به جای پاسپورت باید همیشه همراهمان باشد. اما پیش از آن لازم بود هزینهٔ این درخواست — ده مارک، معادل حدود پنج یورو — در بانک پرداخت شود.
به نزدیکترین شهر به کالج، یعنی «ایلیاش»، رفتیم. بانک کوچکی بود با سه چهار کارمند که هر کدام پشت یک باجه نشسته بودند. میزبان فرمِ دو نسخهایِ انتقال پول را — که از قبل در کالج پر کرده بود — به یکی از باجهها داد. کارمند هر دو نسخه را با سرعت مهر کرد و برگ اول را پس داد. کمتر از سی ثانیه داخل بانک بودیم. با تعجب پرسیدم: «یعنی ثبت شد؟» میزبان گفت: «برگ دوم را برداشتهاند، بعداً در سیستم ثبت میکنند.»
برای رفتن به ادارهٔ مهاجرت باید از ایلیاش به سارایوو میرفتیم. بیست دقیقه بعد که وارد اداره شدیم، فهمیدیم کپی پاسپورت هم لازم بوده و آن را همراه نداشتیم. میزبان گفت باید برگردیم و روز دیگری دوباره بیاییم. با تعجب پرسیدم: «یعنی داخل اداره مرکز کپی ندارند؟» لبخند زد و گفت: «نه! حتی روی دیوار نوشتهاند که کپی نداریم و سؤال نکنید!» گفتم: «در این راهرو چند دستگاه کپی بیکار هست؛ از آنها خواهش کن یک کپی از پاسپورت بگیرند.» با نگاه عاقلاندرسفیهی جوابم را داد و گفت: «خودم میدانم دستگاه هست؛ اما اینجا این کارها را نمیکنند.»
بعد از این دو محل، باید به شهرداری سارایوو و سپس رایزنی فرهنگی ایران در بوسنی میرفتیم. چند روز دیگر در کالج، به مناسبت «روز ملی بوسنی»، مراسم مفصلی برگزار میکنند؛ روزی که پس از جنگ جهانی اول، استقلال و یکپارچگی بوسنی به رسمیت شناخته شد. امسال کالج برای بیستویکمین سال پیاپی این برنامه را برگزار خواهد کرد و مدیر کالج میخواست از دو نهاد یادشده برای حضور در مراسم دعوت کند.
پیشتر تصور میکردم ساختمان رایزنی فرهنگی جایی وسیع، شیک و پرکارمند باشد؛ اما به محض ورود، تصویر ذهنیام کاملاً تغییر کرد. ساختمانی سرد و قدیمی با سه اتاق، دو کارمند و یک راننده — تمام بضاعتی بود که ایران برای رایزنی فرهنگیاش در این کشور در اختیار داشت.
ادامه دارد…
احمدرضا روحانیسروستانی
سهشنبه | ۲۸ آبان ۱۴۰۴ | بوسنی_سارایوو