پنجشنبه ۱۳۶۰/۱/۱۳
الان ساعت ۹:۴۵ بعد از ظهر است در کنار برادر موغاری مشغول تخمه شکستن هستیم و درد دل میکنیم.
امروز پل تدارکاتی ما را عراقیها دیده بودند و درست ۳۵ خمپاره پشت سر هم زدند، ولی از آن جایی که خدا خواست هیچکدام به هدف نخورد و همچنین خانه تدارکات ما را زدند بطوری که بچههای تدارکات آمدند در سنگرهای اجتماعی ما جمع شدند و میخندیدند هی گفتند و سیزده بدر خودمان آمدیم پیش شما و سیزده را بدر کنیم و دسته جمعی نشسته بودیم.
عراقیها به فاصله پنجاه، صدمتری ما را میکوبیدند و شب چند نفر از برادران را برای تهیه غذا فرستادیم و بر اثر کوبیدن خمپاره آنها برگشتند و از جمله عرب بود آنقدر ناراحت شده بود وقتی برگشت آمد پیش من چند تا فحش داد و به سنگر رفت؛ و الان ساعت ۱۱:۵ بعد از ظهر (شب) است برادران خوابند من به دعای کمیل که از رادیو پخش شد گوش میدادم؛ و یاد آن شب که با مادر و داداش و محمود و هادی و زن داداش به مهدیه رفته بودیم افتادم کار ندارم آبغوره خوبی گرفتیم در این سنگر مقابل دشمن خدا و حالا خیلی خسته هستم، ولی سبک شدم، چون اشک ریختم و با خدا راز و نیاز کردم.
منبع: دفترچه خاطرات شهید مهدی محمدباقری
شهید مهدی محمدباقری
پنجشنبه | ۱۳ فروردین ۱۳۶۰ | جبههٔ #خوزستان
معبر ۱۷
ble.ir/mabar17