جت f35 دیده بودم اما از تلویزیون. حالا نه در قاب تلویزیون که در قاب آسمان میدیدم. آنقدر نزدیک آمده بودند که نتوانستم تشخیص بدهم چهار تا هستند یا پنج تا؟ آمده بودند که ما را بترسانند، به سرعت از بالای سرمان رد شدند و دیوار صوتی را شکستند اما عجیب بود که مشتهای گرهکرده به سمت آسمان واکنش این جمعیت بینهایت بود به تهدیدشان. الموت لاسرائیل همان مرگ بر اسراییل خودمان بود اما فرقش این بود که ما در امن و آسایش شهرهای خودمان در روزهای تعطیل شعار میدادیم و لبنانیها در نبرد با جنگندههایی که طی این دو سال قلبها و سرها و تنها شکافته بودند. از پیر و جوان و کودک و جانبازها خیز به سمت جنگندهها بود و شعار لبیک یا نصرالله.
انگار که هر کدامشان توان رویارویی با این جنگندههای بیرحم را یافته بودند و من بیینده این صحنه بودم با همه جزییاتی که در زاویهدیدم بود.
حالا فهم تصویر آن کودک اهل غزه که با سنگ به جنگ تانک اسراییلی میرفت و آن زن اهل جنوب لبنان که پیشانی خونین روبهروی گلولهی تانک ایستاده بود برایم آسانتر بود. دیگر در قاب تلویزیون نبود، من شاهد بیواسطهای از ایران در لبنان بودم.
امیرحسین رضوانی
دوشنبه | ۶ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت