این دو سه روز، خیلی محسوس، پهپادها و ریزپرندههای کمتری میخورند به ساختمانهایمان. بخشی از این حفظِ جانها، حاصلِ احیای ایست و بازرسی و گشتهاست.
دیشب، نشستم ترک موتور و با یکی از گشتها همراه شدم. چند ساعت دور زدن توی کوچهپسکوچههای خلوتِ نیمهشبِ تهران و تماشای شهر با جزئیات -با پسزمینه صدای دلانگیزِ شلیک پدافند- تجربه جالبی بود.
یکی دو ساعتی که توی خیابانها و کوچهها دور زدیم، بنزینِ موتورمان تمام شد؛ کنار یک پارک کوچکِ محلی.
جوانی از لابلای آن انبوهِ سبزِ تیره آمد بیرون و کمکمان کرد که از موتور رفیقش، بنزین بکشیم.
با آن تیپ و صدای خشدار، انگار از سر ضبط یک موزیکویدئوی رپ آمده بود.
گفت همین یک ساعت قبل، یک ماشین مشکوک دیده که توش چند نفر داشتند با لپتاپهایشان ور میرفتند. گزارش داده بود و موتوریها آمده بودند برای بررسی. نقطهی تقاطعِ ارتباط جوان و بچههای بالا.
از هم جدا شدیم که برویم بنزین بزنیم. توی راه، رفیقمان به یکی دو تا وانت مشکوک شد. داشت چراغ قوه میانداخت که توی ماشین را ببیند. سری از توی یکی از پنجرهها آمد بیرون که: "مال منه"
نصفهشبی، گشادهرو بود. خودش درهای وانت را باز کرد و تشکر کرد که حواس بچهها به محلهها هست. توی کوچهی دیگری، موتوری جوانی نگهمان داشت و گفت که دو سه تا کوچه پایینتر یک موتوری مشکوک دیده. بعضی از وانتها، در کابینهایشان را باز گذاشته بودند که نه خودشان به زحمت بیفتند و نه موتورسوارها.
این تعامل و اعتماد نبود، کار سختتر از این میشد.
خلاصه که این شبها، جوانهای موتورسوار دارند بیهیاهو، برای انسان میجنگند...
محسن حسنزاده
ble.ir/targap
چهارشنبه | ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران