چهار شنبه, 11 تیر,1404

شبیه آبجی خودم

تاریخ ارسال : شنبه, 07 تیر,1404 نویسنده : سعیده حسینی رشت
شبیه آبجی خودم

بعد از کمی لج‌ولجبازی پلاکارد را ازش می‌گیرد. از نزدیکِ نزدیک عکس‌هایشان را نگاه می‌کند و روی عکس‌ها دست می‌کشد. در همین حال که آبجی‌بزرگه اصرار می‌کند پلاکارد را بهش برگرداند، یکهو ازو می‌پرسد: «آبجی، این کیه؟»

- باباشونه، سه‌تا بچه دارن، دوتا آبجی و یه داداش.

- این یکی کیه؟

- خواهر بزرگشون

- این کیه؟

- مامانشون. همه‌شون شهید شدن ولی تو نمی‌دونی یعنی چه.


اما انگار دختر کوچولوی ما با دختر کوچک‌تر خانواده راحت‌تر ارتباط گرفته بود و توی خیال خودش می‌شناختش. چون سراغی ازش نگرفت و حتی چند باری بهش لبخند زد. به نظر من مقنعه‌ی سفیدش برایش خیلی آشنا بود. همون که آبجی خودش هم هر روز می‌پوشید و می‌رفت مدرسه.


سعیده حسینی

جمعه | ۶ تیر ۱۴۰۴ | #گیلان #رشت

پس از باران؛ روایت‌های گیلان

ble.ir/pas_az_baran


برچسب ها :